
سنایی
بخش ۵۴ - التمثیل فی احوال المنجّم الجاهل عندالملک العالم
۱
بود وقتی منجّمی کانا
همچو اهل زمانه نابینا
۲
پادشاهی ورا به خدمت خواند
گاه و بیگاه پیش خود بنشاند
۳
پادشا مر ورا سؤالی کرد
مشکلش از ره محالی کرد
۴
پادشا زیرک و جهانبین بود
ظاهر و باطنش پر از دین بود
۵
گفت روزی برای خود بگزین
رو به تقویم حال خویش ببین
۶
آن زمان کت همه کمال بُوَد
کوکب نحس در وبال بُوَد
۷
طالعت را همه شرف باشد
حال تو بر تو منکشف باشد
۸
هیچ نکبت نباشدت پیدا
خیز و دل شادمانه پیش من آ
۹
تاترا خلعتی دهم در خور
تا شود فقر و فاقهات کمتر
۱۰
مرد ابله برفت و روز گزید
وآنچه مقصود شاه بود ندید
۱۱
بامدادی بَرِ شه آمد زود
که از آن بهترینش روز نبود
۱۲
شاه چون دید مرد را دلشاد
صد در از رنج و غم برو بگشاد
۱۳
گفت در حال گردنش بزنید
بسته ویرا ز پیش من بکشید
۱۴
مرد دژخیم مر ورا بکشید
برد واندر زمان سرش ببرید
۱۵
می ندانست روز نیک از بد
بود تقلید امام او نه خرد
نظرات