
سنایی
بخش ۱۸ - در صفت خلوت و تنهایی گوید
۱
سلوتی نیست روح را از کس
سلوت روح خلوت آمد و بس
۲
دهر بد رای و خلق بد بینند
راهت این است و مردمان اینند
۳
یا به خلوت به خوش دلی تن زن
یا بر اینها نشین و جان میکن
۴
کی فروشد خرد به رستهٔ جان
آب سیساله را به تایی نان
۵
مگس و گربه سوی خوان پویند
سگ و زاغند کاستخوان جویند
۶
گربه از بهر لقمهای خواری
میکشد با خروش و با زاری
۷
گربه از بهر لقمه جور برد
ببر و شیر و پلنگ خود بدرد
۸
باز شیر درنده در صحرا
گورخر را همی درد تنها
تصاویر و صوت

نظرات