سنایی

سنایی

بخش ۶ - فصل اندر ضعف و پیری

۱

راکعم کرد روزگار حسود

از پس این رکوع چیست سجود

۲

تا جوانی مددگه من بود

جوی عمرم پر آب روشن بود

۳

آخر از آب من ز پاک بری

خاک سردی ببرد و باد تری

۴

مرد چون پیر گشت عاجز گشت

شاب را شیب و عجز عاجز گشت

۵

روزگار حسود بی‌باکم

از دل شوخ و جان غمناکم

۶

کرد پشتم کمان و کام چو تیر

کرد رویم چو قیر و موی چو شیر

۷

کرده از بهر پشت نامه مرا

برنهاده به نامه عامه مرا

۸

پای بر پایم آمد از غم شست

لاجرم دست می‌زنم بر دست

۹

پس چو نور شباب حاضر نیست

تار پیری و تیر هردو یکیست

۱۰

گشت بالا دوتا و با تن گفت

که همی زیر خاک باید خفت

۱۱

لاجرم رغم هردو دیدهٔ من

جوهر عمر به گزیدهٔ من

۱۲

خوش خوش از من جهان هزل و مجاز

عاریتها همی ستاند باز

۱۳

کاندرین کارگاه هزل و هوس

واندرین تنگنای مانده نفس

۱۴

مرد را عارض سیاه نکوست

کاندُه دشمنست و شادی دوست

۱۵

در نگر در من ای رفیق به مهر

سوی آن مرگ سرخ و زردی چهر

۱۶

تا بدانی که پیش از آن ایّام

در سرای غرور و گلشن کام

تصاویر و صوت

حدیقة الحقیقة و شریعة الطریقة به تصحیح مدرس رضوی - ابوالمجد مجدود بن آدم السنائی الغزنوی - تصویر ۷۶۲

نظرات