سنایی

سنایی

بخش ۳۲ - حکایت

۱

دوش ناگه نهفته از اغیار

یافتم بر در سرایش بار

۲

مجلسش زان سوی جهان دیدم

دور از اندیشه و گمان دیدم

۳

مجمعی دیده‌ام پر از عشاق

جسته از بند گنبد زراق

۴

چار تکبیر کرده بر دو جهان

گشته فارغ زشغل هر دو جهان

۵

باده از جام معرفت خورده

راه زان سوی شش جهت کرده

۶

همه گویای بی زبان بودند

همه بی دیده‌، نقش خوان بودند

۷

ماجرایی که آن زمان می‌رفت

سخن الحق نه بر زبان می‌رفت

۸

نکته‌ها رفت بس شگرف آنجا

درنگنجید صورت و حرف آنجا

۹

صوت وحرف از جهان جسم بود

بهر ترکیب فعل و اسم بود

تصاویر و صوت

نظرات