
سیف فرغانی
شمارهٔ ۱۰۱
۱
مرا بغیر تو اندر جهان دگر کس نیست
بجز تو دل ندهم کز تو خوبتر کس نیست
۲
بچشم حال چو ما را خبر معاینه شد
بعین چون تو ندیدیم و در خبر کس نیست
۳
مرا که دیده دل از تو روشنی دارد
بهر کجا نگرم جز تو در نظر کس نیست
۴
بگرد کوی تو هر عاشقی که کشته شود
شهید عشق بود خون بهاش بر کس نیست
۵
جهان بجمله خرابست و نیست آبادان
بجز دلی که درو غیر تو دگر کس نیست
۶
جهانیان اگر از حسن روی تو خبری
شنوده اند چرا طالب اثر کس نیست
۷
ره تو معنی و این خلق صورت آرایند
ز بهر کار تو اندر جهان مگر کس نیست
۸
دهان بیاد تو گر خوش نمی کنند این خلق
ز بی کسی مگس اینچنین شکر کس نیست
۹
ز بهر صبح وصالت که کی زند نفسی
شبی ز شوق تو بیدار تا سحر کس نیست
۱۰
چو عقل بر سر کویت گذر کند داند
که راه عشق تو ای جان بپای هر کس نیست
۱۱
اگر ز پرده برونست سیف فرغانی
چو آستانه به جز وی مقیم در کس نیست
نظرات
مهدی مح