
سیف فرغانی
شمارهٔ ۱۰۴
۱
کیست کاندر دو جهان عاشق دیدار تو نیست
کو کسی کو بدل و دیده خریدار تو نیست
۲
دور کن پرده زرخسار و رقیب از پهلو
که مرا طاقت نادیدن دیدار تو نیست
۳
در تو حیرانم وآنکس که ندانست ترا
وندر آن کس که بدانست وطلب کارتو نیست
۴
در طلب کاری گلزار وصالت امروز
نیست راهی که درو پای من وخار تو نیست
۵
شربت وصل ترا وقت صلای عام است
زآنکه در شهر کسی نیست که بیمار تو نیست
۶
من بشکرانه وصلت دل وجان پیش کشم
گر متاع دل وجان کاسد بازار تو نیست
۷
در بهای نظری از تو بدادم جانی
بپذیر از من اگرچند سزاوار تو نیست
۸
وصل تو خواستم از لطف تو روزی، گفتی
چون مرا رای بود حاجت گفتار تو نیست
۹
سیف فرغانی ازتو بکه نالد چون هیچ
«کس ندانم که درین شهر گرفتار تو نیست »
نظرات