سیف فرغانی

سیف فرغانی

شمارهٔ ۱۲۶

۱

زهی جهان شده روشن بآفتاب جمالت

کسی بچشم سرو سر ندیده روی مثالت

۲

بقول راست چو مطرب سحرگهان ببسیطی

بگوید از غزل من نشید وصف جمالت

۳

چو دست مرتعش آن دم زمین بلرزه درآید

ز پای وجد که کوبند مردم از سر حالت

۴

تو نقل مجلس مستان عشق خویشی ازیرا

چو پسته یی بدهان (و) چو شکری بمقالت

۵

جریح تیغ غمت را حیات درد دل آمد

که عشق راحت جانش بمرگ کرد حوالت

۶

چو عشق ملک بگیرد سپاه طبع بمیرد

که عادلان ننشانند دزد را بایالت

۷

درت مقید دیوار هر دو کون نباشد

ز هفت پرده برونست آستان جلالت

۸

بعقل کس نتوانست ره بسوی تو بردن

سها نکرد کسی را بآفتاب دلالت

۹

تو شاه ملک جمالی و دل پیاده راهت

که جان بعشق رخ تو بداد و برد خجالت

۱۰

مکن بآتش هجران دگر عذاب کسی را

که همچو آیت رحمت بسی گرفت بفالت

۱۱

اگر چه انده عشقت بجان خریدم لیکن

زیان نکرد و مصونست بیع ما ز اقالت

۱۲

حیات رخت اقامت بر اسب رحلت بستی

اگر عنان نگرفتی مرا امیذ وصالت

۱۳

چو نیست ذکر تو عادت چو نیست کار تو پیشه

حدیث جمله فسونست و شغل جمله بطالت

تصاویر و صوت

دیوان سیف الدین محمد فرغانی  به اهتمام و تصحیح ذبیح‌الله صفا - ج ۲ (غزلها) - سیف الدین محمد فرغانی - تصویر ۲۹

نظرات