
سیف فرغانی
شمارهٔ ۱۲۷
۱
هر دوچشمت ز فتنه نک خفته است
خفیه در زیر طاق ابرویت
۲
بهر آشوبشان کند بیدار
هر زمان غمزه سخن گویت
۳
استخوانی زدر برون انداز
که چو سگ می دویم در کویت
۴
بس که بر جان بنده راه زدند
حسن دلگیر و عشق دلجویت
۵
هر که بیند مرا همی گوید
کز پی چیست این تک وپویت
۶
سخت سرگشته ای، ندانم سیف
که چه چوگان رسید بر گویت
۷
ای که رنگی ندیده از رویت
دل من جان بداد بر بویت
۸
لاله کز رخ شه گلستان است
سر بخس درکشید از رویت
۹
از پی رنگ و بو بنفشه و مشک
خویشتن بسته اند بر مویت
نظرات