
سیف فرغانی
شمارهٔ ۱۴۱
۱
دلم از وصل تو ای طرفه پسر نشکیبد
چکنم با دل خویش از تو اگر نشکیبد
۲
گر دل و جان زتو ناچار شکیبا گردند
دل از اندیشه و دیده زنظر نشکیبد
۳
کار من نیست شکیبایی ازآن شیرین لب
باورم دار که طوطی زشکر نشکیبد
۴
من لب لعل شکر بار ترا آن مگسم
که چو زنبور عسل ازگل تر نشکیبد
۵
گر بسنگم بزنند از سر کویت نروم
بنده زین کعبه چو حاجی زحجر نشکیبد
۶
سگ که از خوان کس امید بنانی دارد
گرش از خانه برانند زدر نشکیبد
۷
ای شبم روز ز خورشید رخت یک ساعت
بنده از روی تو چون شب زقمر نشکیبد
۸
بنده گر در دگری می نگرد بی رخ تو
خاک چون آب نیابد زمطر نشکیبد
۹
از پی روی تو درویش که اندر کویت
او مقیم است و تو رفته بسفر نشکیبد
۱۰
سیف فرغانی اگر خون شود اندر غم دوست
دل برآنست که از دوست دگر نشکیبد
نظرات