
سیف فرغانی
شمارهٔ ۱۷۳
۱
هرکه یک بار در آن طلعت میمون نگرد
گر نظر باشدش اندر دگری چون نگرد
۲
هرکه را یار شود او چو اسد را خورشید
کم ز گاوست اگر در مه گردون نگرد
۳
با چنین ملک سگ کوی گدای اورا
عار باشد که سوی نعمت قارون نگرد
۴
نیست شایسته که در یوزه کند بر دراو
آن گدا طبع که در ملک فریدون نگرد
۵
در کم خویش میفزای که آن از همه بیش
در فزونی کم و اندر کمی افزون نگرد
۶
من چو مجنون سوی لیلی بنیازش نگرم
او بصد ناز چو لیلی سوی مجنون نگرد
۷
خلق در وی نگرانند که چونست ولیک
بنده در آینه قدرت بیچون نگرد
۸
تا تو ظاهر نشدی از در باطن ذل را
عشق دستور نمی داد که بیرون نگرد
۹
سیف فرغانی چون در ره عشق از دل پاک
ترک جان کردی جانان بتو اکنون نگرد
تصاویر و صوت


نظرات