
سیف فرغانی
شمارهٔ ۱۷۹
۱
هرآن نسیم که ازکوی یار برخیزد
زبوی اودل وجان را خمار برخیزد
۲
دهند گردن تسلیم سروران جهان
بهر قلاده که از زلف یار برخیزد
۳
اسیر عشق برند از قبیلهای عرب
چو چشم هندوی تو ترکوار برخیزد
۴
اگر زحسنش مرخلق را خبر باشد
هزار عاشقش ازهر دیار برخیزد
۵
چواو بدلبری اندر میانه بنشیند
هزار دلشده ازهر کنار برخیزد
۶
بروز حشر ببینی که کشته شوقش
زخوابگاه عدم صد هزار برخیزد
۷
میان حسن و رخش ازخطش غباری هست
چو چاره تا زمیان این غبار برخیزد
۸
چو بافراقش بنشست سیف فرغانی
بود که ازره وصل انتظار برخیزد
تصاویر و صوت


نظرات