سیف فرغانی

سیف فرغانی

شمارهٔ ۱۸

۱

گرچه وصلت نفسی می‌ندهد دست مرا

جز بیادت نزنم تا نفسی هست مرا

۲

من چو وصل تو کسی را ندهم آسان دست

چون بدست آوری آسان مده از دست مرا

۳

چون تو هشیار بدم، نرگس مخمورت کرد

از می عشق بیک جرعه چنین مست مرا

۴

مردمم شیفته خوانند و از آن بی خبرند

که چنین شیفته سودای تو کردست مرا

۵

گو نگهدار کنون جام نکونامی خویش

آنکه او سنگ ملامت زدو بشکست مرا

۶

تا من ابروی کمان شکل تو دیدم چون صید

تیر مژگانت ز هر سو بزد و خست مرا

۷

ناوک غمزه وتیر مژه آید بر دل

از کمان خانه ابروی تو پیوست مرا

۸

دوش بر آتش شوقت همه شب از دیده

آب می ریختم وسوز تو ننشست مرا

۹

سیف فرغانی بی روی بهار آیینش

همچو بلبل بخزان نطق فروبست مرا

تصاویر و صوت

نظرات