
سیف فرغانی
شمارهٔ ۲۱۱
۱
دلبر من که همه مهر جمالش دارند
هست چون آیت رحمت که بفالش دارند
۲
این هما سایه که مرغان سپید ارواح
حوصله پر زسیه دانه خالش دارند
۳
پادشاهی که زر سکه او مهر ومه است
نه اجیریست که خشنود بمالش دارند
۴
جان فدا کرده و از شرم بضاعت خجلند
تنگ دستان که تمنای وصالش دارند
۵
عاشقان گشته چو موسی همه دیدار طلب
کاشکی تاب تجلی جمالش دارند
۶
خلق بی دیده همه چیز ببینند چو چشم
گر در آیینه دل نقش خیالش دارند
۷
او بمعنی ملک و صورت انسان دارد
همچو ریحان که در اشکسته سفالش دارند
۸
لیلی من که جهانی چو منش مجنونند
خسروان حسرت شیرین مقالش دارند
۹
آل رخ بر سر یرلیغ چمن زآن زده اند
لاله وگل که مثال از رخ آلش دارند
۱۰
سیف فرغانی در عشق اگرش حالی هست
اهل معنی خبر از صورت حالش دارند
نظرات