سیف فرغانی

سیف فرغانی

شمارهٔ ۲۱۲

۱

قومی که جان بحضرت جانان همی برند

شور آب سوی چشمه حیوان همی برند

۲

بی سیم و زر گدا و بهمت توانگرند

این مفلسان که تحفه بدو جان همی برند

۳

جان بر طبق نهاده بدست نیاز دل

پای ملخ بنزد سلیمان همی برند

۴

آن دوست را بجان کسی احتیاج نیست

خرما ببصره زیره بکرمان همی برند

۵

تمثال کارخانه مانی نقش بند

سوی نگارخانه رضوان همی برند

۶

اندر قمارخانه این قوم پاک باز

دلق گدا و افسر سلطان همی برند

۷

این راه را که ترک سراست اولین قدم

از سر گرفته اند و بپایان همی برند

۸

میدان وصل او ز پی عاشقان اوست

وین گوی دولتیست که ایشان همی برند

۹

بیچارگان چو هیچ ندارند نزد دوست

آنچه ز دوست یافته اند آن همی برند

۱۰

گر گوهرست جان تو ای سیف زینهار

آنجا مبر که گوهر از آن کان همی برند

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
امیر
۱۳۹۵/۰۵/۱۸ - ۰۲:۳۱:۰۵
دلق گدا و افسر سلطان فدای دوستاز ما چه می برند که از هیچ کمتریم