
سیف فرغانی
شمارهٔ ۲۳۱
۱
کسی که همچو تو ازلب شکر فروش بود
اگر بیاد لبش می خورند نوش بود
۲
کسی که عشق تو بروی گذر کند چون برق
چو ابر گرید و چون رعد در خروش بود
۳
زعشق همچو تویی اضطراب من چه عجب
که آب بر سر آتش نهند جوش بود
۴
چو دل ربودی ازابرام من ملول مشو
که درمعامله درویش سخت کوش بود
۵
ترا بنقد روان سخن خریدارم
ازآنکه شاعر مفلس سخن فروش بود
۶
بدور حسن تو گویم سخن چو قاعده نیست
که عندلیب بایام گل خموش بود
۷
بنزد تو سخن آورد سیف فرغانی
وگرنه لایق این در کدام گوش بود
تصاویر و صوت

نظرات