سیف فرغانی

سیف فرغانی

شمارهٔ ۲۳۴

۱

بی تو دانی حالم ای جان چون بود

دل خراب و دیده گریان چون بود

۲

باچنین صبر و تحمل حال من

کز تو دور افتادم ای جان چون بود

۳

تن چو ازجان بازماند مرده ییست

جان که دورافتد زجانان چون بود

۴

آنکه سر بر زانوی وصل تو داشت

زیر دست وپای هجران چون بود

۵

تو(چو)خورشیدی و من چون ذره یی

ذره بی خورشید تابان چون بود

۶

تو گلستانی و من چون بلبلم

حال بلبل بی گلستان چون بود

۷

هجر و وصل تست چون موت و حیات

این یکی دیدیم تا آن چون بود

۸

درد هجرت راست درمان از وصال

آزمودم درد و درمان چون بود

۹

در درون سیف فرغانی غمت

آتش اندر نی همی دان چون بود

تصاویر و صوت

نظرات