
سیف فرغانی
شمارهٔ ۲۴۲
۱
رفتی و نام تو ز زبانم نمی رود
واندیشه تو از دل و جانم نمی رود
۲
گرچه حدیث وصل تو کاری نه حد ماست
الا بدین حدیث زبانم نمی رود
۳
تو شاهدی نه غایب ازیرا خیال تو
از پیش خاطر نگرانم نمی رود
۴
گریم ز درد عشق و نگویم که حال چیست
کین عذر بیش با همگانم نمی رود
۵
خونی روانه کرده ام از دیده وین عجب
کز حوض قالب آب روانم نمی رود
۶
چندان چو سگ بکوی تو در خفته ام که هیچ
از خاک درگه تو نشانم نمی رود
۷
ذکر لب تو کرده ام ای دوست سالها
هرگز حلاوتش ز دهانم نمی رود
۸
از مشرب وصال خود این جان تشنه را
آبی بده که دست به نانم نمی رود
۹
دانم یقین که ماه رخی قاتل منست
جز بر تو این نگار گمانم نمی رود
۱۰
آبم روان ز دیده و خوابم شده ز چشم
اینم همی نیاید و آنم نمی رود
۱۱
از سیف رفت صبر و دل و هردم اندهی
ناخوانده آید و چو برانم نمی رود
تصاویر و صوت

نظرات