
سیف فرغانی
شمارهٔ ۲۵۴
۱
در شهر اگر زمانی آن خوش پسر برآید
ازهر دلی و جانی سوزی دگر برآید
۲
درآرزوی رویش چندین عجب نباشد
گرآفتاب ازین پس پیش از سحر برآید
۳
چون سایه نور ندهد براوج بام گردون
بی نردبان مهرش خورشید اگر برآید
۴
گربر زمین بیفتد آب دهان یارم
از بیخ هر نباتی شاخ شکر برآید
۵
ازبهر چون تو دلبردر پای چون تو گوهر
ازابر در ببارد وز خاک زر برآید
۶
گفتم که آب چشمم بر روی خشک گردد
چون بر گل عذارش ریحان تر برآید
۷
من آن گمان نبردم کز خط دود رنگش
چون شمع هر زمانم آتش بسر برآید
۸
جسم برهنه رو راشرط است اگر نپوشد
آنرا که دوست چون گل بی جامه دربرآید
۹
دامن بدست چون من بی طالعی کی افتد
آنرا که از گریبان شمس و قمر برآید
۱۰
باری بچشم احسان در سیف بنگرای جان
تا کار هر دو کونش زآن یک نظر برآید
تصاویر و صوت


نظرات