
سیف فرغانی
شمارهٔ ۲۹
۱
نگار من که بلب جان دهد جهانی را
ببوسه یی بخرد از تو نیم جانی را
۲
میان وصل و فراقش ز بهر ما سخنست
دو پادشا بخصومت خورند نانی را
۳
میان دایره روی او ز خال سیاه
که نقطه زد ز دل لاله ارغوانی را
۴
رخان آن شه خوبان نگر مگو دیگر
دو آفتاب کجا باشد آسمانی را
۵
چو خوان لطف شود عام از میانه مرا
مران که از مگسی چاره نیست خوانی را
۶
بتن ز خوردن اندوه او شدم لاغر
بغم ز گوشت جدا کردم استخوانی را
۷
برید دولت از آن حضرتم پیام آورد
خلاصه این که بگویند مر فلانی را
۸
اگر تو کم کنی از خود منت زیاده کنم
درین معامله سودیست هر زیانی را
۹
خطاست همچو سگ کوی هر دری بودن
چو پرده باش و ملازم شو آستانی را
۱۰
ز خاکدان در ماست سیف فرغانی
ز بلبلی نبود چاره گلستانی را
نظرات