سیف فرغانی

سیف فرغانی

شمارهٔ ۲۹۳

۱

کبر با اهل محبت ناز با اهل نیاز

کار معشوقان بود گر عاشقی چندین مناز

۲

عاشق از آلایش کونین باشد برحذر

حوری از آرایش مشاطه باشد بی نیاز

۳

کار بهر دوست کن، برادوست باشد مزد تو

دشمن تست آنچه دارد مر ترا از دوست باز

۴

نان برای او خوری با روزه همسنگی کند

خواب بهر او کنی کمتر نباشد از نماز

۵

جان خود را در رهان عشق نه واره ز خود

باز شد مرغی که او را طعمه خود کرد باز

۶

گرچه مملوکست چون منظور سلطانی شود

کوس محمودی زند در صف محبوبان ایاز

۷

همچو شمع ار عاشقی با سوز دل با آب چشم

شب بروز آور، گهی می سوز و گاهی می گداز

۸

گر بگوید دوست اشک از سر فرو باری چو شمع

ور بخواهد باز آتش در دهان گیری چو گاز

۹

گر دلت او را خوهد تن را چه عزت جان بده

ور ز قدرش آگهی زر را چه قیمت سر بباز

۱۰

ور بجان قصدت کند می بین قضا را جمله عدل

ور ز تو نعمت برد می رو بلا را پیش باز

۱۱

ور دهد دستت که خود را پای بر گردن نهی

تا بعلیین نداری مانعی سر بر فراز

۱۲

سیف فرغانی ز خود بگذر قدم در راه نه

در سواران بنگر و با خر درین میدان متاز

تصاویر و صوت

نظرات