سیف فرغانی

سیف فرغانی

شمارهٔ ۳۰۵

۱

دلارامی که همچون مه بشب بینند دیدارش

شبم چون روز روشن گشت از خورشید رخسارش

۲

بنزهت به ز فردوس است کوی آن بهشتی روی

که دوزخ نزد عاشق هست محرومی ز دیدارش

۳

گذر بر درج در دارد سخن در پسته تنگش

قدم بالای مه دارد کله در زیر دستارش

۴

ز حسرت کام گردد تلخ آن دم جان شیرین را

که لعل او در آمیزد شکر با آب گفتارش

۵

بدم جان پرورست آن تن که می بوسد بهر وقتش

بملک اسکندرست آنکس که می نوشد خضروارش

۶

بجان بوسی همی خواهند مشتاقان ازو ای دل

برو زو بوسه اکنون خر که کاسد گشت بازارش

۷

علاج جان رنجورست در خط دل آشوبش

مزاج آب حیوانست در لعل شکربارش

۸

ز قوت جان بود ایمن شهید تیر مژگانش

ز مرگ دل بود فارغ سقیم چشم بیمارش

۹

نوا کمتر زن ای بلبل که شد بازار حسن گل

شکسته از گل حسنی که روی اوست گلزارش

۱۰

از آن یار پسندیده نگردانم دل و دیده

گرم از دیده خون دل بریزد چشم خون خوارش

۱۱

ز عشقت همچو فرهادست مسکین سیف فرغانی

که شور اندر جهان انداخت شیرینی اشعارش

تصاویر و صوت

نظرات