
سیف فرغانی
شمارهٔ ۳۱
۱
ای به دل کرده آشنایی را
برگزیده ز ما جدایی را
۲
خوی تیز ازبرای آن نبود
که ببرند آشنایی را
۳
در فراقت چو مرغ محبوسم
که تصور کند رهایی را
۴
مژه در خون چو دست قصابست
بیتو مر دیده سنایی را
۵
شمع رخساره تو میطلبم
همچو پروانه روشنایی را
۶
آفتابی و بیتو نوری نیست
ذرهای این دل هوایی را
۷
عندلیبم بجان همی جویم
برگ گل دفع بینوایی را
۸
بیجمالت چو سیف فرغانی
ترک کردم سخنسرایی را
۹
چاره کارها بجستم و دید
چاره وصل است بیشمایی را
تصاویر و صوت


نظرات