سیف فرغانی

سیف فرغانی

شمارهٔ ۳۱۰

۱

ترکیست یار من که نداند کس از گلش

او تند خو و بنده نه مرد تحملش

۲

پسته دهان که در سخن و خنده می شود

زآن پسته پرشکر طبق روی چون گلش

۳

پایان زلف جعد پریشان سرش ندید

چندانکه دور کرد دل اندر تسلسلش

۴

بی او ز زندگانی چون سیر گشته ام

زآن جان خطاب می کنم اندر ترسلش

۵

او شاه بیت نظم جهانست زینهار

جز مهر و مه ردیف مکن در تغزلش

۶

هر صورتی که نقش کند در ضمیر من

اندیشه بر خطا بود اندر تخیلش

۷

چندین هزار ترک تتاری نغوله را

گیسو بریده بینی ازآشوب کاکلش

۸

او زیور عروس جمال خودست و نیست

بهر مزید حسن بزیور تجملش

۹

آهوی جان بنده چراگاه خویش یافت

بر برگ گل چو مشک بیفشاند سنبلش

۱۰

دیوانه یی شود که نیاید بهوش باز

هر عاقلی که دید بمستی شمایلش

۱۱

جان برد و عشوه داد وهمه ساله این بود

با او تقرب من و با من تفضلش

۱۲

آنکس که اسب در پی این شهسوار راند

رختش بآب رفت و خرافتاد بر پلش

۱۳

با گلستان چهره او فارغست سیف

از بوستان و حسن گل و بانگ بلبلش

تصاویر و صوت

دیوان سیف الدین محمد فرغانی با تصحیح و مقدمهٔ دکتر ذبیح‌الله صفا - سیف الدین محمد فرغانی - تصویر ۵۵۸

نظرات

user_image
سید محسن
۱۳۹۸/۰۹/۲۵ - ۱۵:۲۴:۱۰
این غزل تکراری است