
سیف فرغانی
شمارهٔ ۳۴۷
۱
دل ز غمت زنده شد ای غم تو جان دل
نام تو آرام جان درد تو درمان دل
۲
من بتواولی که تو آن منی آن من
دل بتو لایق که تو آن دلی آن دل
۳
عشق ستمکار تو رفته بپیکار جان
شوق جگر خوار تو آمده مهمان دل
۴
تر کنم از آب چشم روی چو نان خشک را
چون جگری بیش نیست سوخته بر خوان دل
۵
بنده ز پیوند جان حبل تعلق برید
تا سر زلف تو شد سلسله جنبان دل
۶
انده دنیانداد دامن جانم ز دست
تا غم تو برنکردسر ز گریبان دل
۷
عشق تو چون چتر خویش بر سر جان باز کرد
سر بفلک برکشید سنجق سلطان دل
۸
روی ز چشمم مپوش تا نتواند فگند
کفر سر زلف تو رخنه در ایمان دل
۹
تا برهاند مرا ز انده من سالهاست
تا غم تو می کشد تنگی زندان دل
۱۰
از صدف لفظ خویش معنی چون در دهد
گوهر شعرم که یافت پرورش از کان دل
تصاویر و صوت



نظرات