سیف فرغانی

سیف فرغانی

شمارهٔ ۳۴۸

۱

ای آنکه عشق تو دل جانست وجان دل

مهرت نهاده لقمه غم در دهان دل

۲

وصل تو قلب دل طلبد از میان جان

ذکر تو گوش جان شنود از زبان دل

۳

عشقت چو صبح در افق جان کند اثر

پر آفتاب وماه شود آسمان دل

۴

جانم بجام غم همه خون جگر خورد

تا دل دمی از آن تو باشد توآن دل

۵

گر عشق تو بود ز ازل در میان جان

همچون ابد پدید نباشد کران دل

۶

چون زر بسکه ملکان نام دارتست

هر گوهری که طبع بر آرد زکان دل

۷

از رنگ وبوی تو دهدم همچو گل نشان

هر غنچه یی که بشکفد از بوستان دل

۸

این بیتها که بهر تو گفتیم هر یکی

یک عشق نامه است بسر بر نشان دل

۹

ازهر چه آن بدوست تعلق نداشت سیف

بگشای پای جان بگسل ریسمان دل

تصاویر و صوت

نظرات