سیف فرغانی

سیف فرغانی

شمارهٔ ۳۶۶

۱

نگارا تا ترا دیدم دل اندر کس نمی بندم

ز خوبان منقطع کردی بری از خویش و پیوندم

۲

بجز تو گر دل و جان را بود آرام و پیوندی

دگر با دل نیارامم دگر با جان نپیوندم

۳

تو داری روی همچون گل من شوریده چون بلبل

برنگی از تو خشنودم ببویی از تو خرسندم

۴

تو خورشیدی ز من پنهان و من با اشک چون باران

گهی چون ابر می گریم گهی چون برق می خندم

۵

چنان از آب چشمم تر که همچون عود در مجمر

نسوزم گر بیندازی در آتش همچو اسپندم

۶

درخت صبر بنشاندم، چو دیدم مرغ دل بی تو

بشاخ او تعلق کرد، از آنش بیخ برکندم

۷

بلطف و حسن و زیبایی و عشق و صبر و شیدایی

ترا شیرین نباشد مثل و خسرو نیست مانندم

۸

اگر چون دوستان بر من کنی امری بجان (و تن)

ز تو ای دلستان بر من چه حکم آید که نپسندم

۹

مگر خورشید روی تو شعاعی بر من اندازد

که بر خاک درت خود را بسی چون سایه افگندم

۱۰

ز بخت این چشم می دارم کزین پس شاخ نومیدی

نیارد تخم امیدی که اندر دل پراگندم

۱۱

ز استاد و پدر میراث و علمم هست عشق تو

اگر نااهل شاگردم و گر ناجنس فرزندم

۱۲

همه دیوانگان را بند زنجیرست و این طرفه

که در زنجیر عشق تو دل دیوانه شد بندم

۱۳

درین عشقی ز جان خوشتر مرا از صد جهان خوشتر

عدوی جان ستان خوشتر زیاری کو دهد پندم

۱۴

بکوی سیف فرغانی اگر آیی بصد ناز آ

خرامان از درم باز آ کت از جان آرزومندم

تصاویر و صوت

نظرات