سیف فرغانی

سیف فرغانی

شمارهٔ ۳۷۰

۱

باز بر لوح ضمیر از وصف روی دلبرم

نقش معنی می نگارد خاطر صورت گرم

۲

ای بگرد کوی تو جان همچو حاجی در طواف

در پناه عشق تو دل همچو کعبه در حرم

۳

گر ببالای تو ای عالی بتورایات حسن

یک علم باشد مرا عالم بگیرد لشکرم

۴

ور چو عشاق تو کندر ره ز سر سازند پای

یک قدم باشد مرا از هر دو عالم بگذرم

۵

عشق را می نوشم و غم می خورم، پاینده باد

بر من این نعمت که هم می نوشم و هم می خورم

۶

زآب چشمم می بروید تخم انده در دلم

زآتش دل می بجوشد دیگ سودا در سرم

۷

گر توانگر نیستم در ملک تو در کوی تو

از گدایی آنچنان شادم که درویش از درم

۸

خاک کویت گشتم ار آبیم باشد بر درت

پادشاهان چون گدایان نان بخواهند از درم

۹

هرچه هستم از همه عالم مرا نسبت بتست

گر بخواری همچو خاکم ور بعزت چون زرم

۱۰

روی خوب تو که تابانست از وی نور حسن

داد پیغام و مرا ارشاد فرمود از کرم

۱۱

سیف فرغانی اگر دیدار خواهی برگشا

چشم معنی تا ببینی صورت جان پرورم

تصاویر و صوت

نظرات