
سیف فرغانی
شمارهٔ ۳۷۶
۱
تا نقش تو هست در ضمیرم
نقش دگری کجا پذیرم
۲
آن هندوی چشم را غلامم
وآن کافر زلف را اسیرم
۳
چشم تو بغمزه دلاویز
مستیست که می زند بتیرم
۴
ای عشق مناسبت نگه دار
او محتشم است و من فقیرم
۵
صد سال اگر بسوزم از عشق،
واین خود صفتی است ناگزیرم،
۶
باشد چو چراغ حاصلم آن
کآخر چو بسوختم بمیرم
۷
گر عشق بسوزدم عجب نیست
کو آتش تیز و من حریرم
۸
شمعم که بعاقبت درین سوز
هم کشته شوم اگر نمیرم
۹
در گوش نکردم از جوانی
پندی که بداد عقل پیرم
۱۰
برخاسته ام بدان کزین پس
«بنشینم و صبر پیش گیرم »
۱۱
دل زنده بعشق تست غم نیست
گر من ز محبتت بمیرم
تصاویر و صوت



نظرات