
سیف فرغانی
شمارهٔ ۳۹۱
۱
آن توانگر بمعالی که منش درویشم
کنه وصفش نه چنانست که می اندیشم
۲
گل من مایه زخاک (سر) کویش دارد
بگهر محتشمم گرچه بزر درویشم
۳
من چو در دل ننشاندم به جز او چیزی را
دوست برخاست وبنشاند بجای خویشم
۴
هرچه آن دشمن بود چو افگندم پس
اندرین راه جزآن دوست نیامد پیشم
۵
تا تونبض من بیمار نگیری ای دوست
درد من دارو ومرهم نپذیرد ریشم
۶
من همان روز که روی تو بدیدم گفتم
کآشنایی تو بیگانه کند با خویشم
۷
فتنه دی تیز همی رفت کمان زه کرده
گفت جز ابروی او تیر ندارد کیشم
۸
از کسانی که درین کوی چو سگ نان خواهند
کم توان یافت گدایی که من ازوی بیشم
۹
سیف فرغانی ازین سان که گدا کرد ترا؟
آن توانگر بمعالی که منش درویشم
تصاویر و صوت


نظرات