
سیف فرغانی
شمارهٔ ۴۱۰
۱
غنچه چون کرد تبسم سوی صحرا نرویم
گل بخندی زمانی بتماشا نرویم
۲
مادرین کوی مقیمیم چو اصحاب الکهف
گر کسی سنگ زند همچو سگ از جا نرویم
۳
کوی معشوق و در دوست بهست از همه جای
ما هم اینجا بنشینیم و بصحرا نرویم
۴
ور بنانی نرسیم از در او بر در او
چون سگ از فاقه بمیریم و بدرها نرویم
۵
با دل پر خون چون غنچه بهم آمده ایم
ما ببادی چو گل ای دوست ز هم وانرویم
۶
گر ببستان شدن از ما نپسندی ز آن روی
پرده برگیر و گلستان بنما تا نرویم
۷
بطرب دست بزن بر سر ما پای بکوب
کز سر کوی تو گر سر برود ما نرویم
۸
سیف فرغانی با دوست بگو جور مکن
که بدین مروحه ما از سر حلوا نرویم
۹
وعده دادی به شب وصل (خودو) می ترسیم
که فراموش کنی گر بتقاضا نرویم
تصاویر و صوت


نظرات