سیف فرغانی

سیف فرغانی

شمارهٔ ۴۱۳

۱

ای چشم من از رخ تو روشن

چشمی به کرشمه بر من افگن

۲

اکنون که به دیدن تو ما را

شد چشم چو آب دیده روشن

۳

جان و دل و عقل هر سه هستند

در عشق تو چون دو چشم یک تن

۴

ای مردم چشم دل خیالت

دارم ز تو من درین نشیمن

۵

در جامه تنی چو ریسمانی

در سینه دلی چو چشم سوزن

۶

دل در طلب تو هست فارغ

چون مردم چشم از دویدن

۷

روی تو به نیکویی مه و نور

چشم من و خواب آب و روغن

۸

شد چشم بدو زبان بدگوی

اندر حق تو ز همت من

۹

نابینا همچو چشم نرگس

ناگویا چون زبان سوسن

۱۰

ای دلبر دوست تو همی باش

ایمن پس ازین ز چشم دشمن

۱۱

تا چشم بُوَد نهاده در سر

تا جان باشد نهفته در تن

۱۲

از روی تو چشم برنداریم

کز روی تو جان ماست گلشن

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
حمیدرضا
۱۴۰۲/۰۲/۲۸ - ۰۹:۵۱:۱۹
در همهٔ ابیات این غزل کلمهٔ «چشم» دست کم یک بار آمده.