سیف فرغانی

سیف فرغانی

شمارهٔ ۴۶

۱

ای که شاهان جهانند گدایان درت

پادشاهست گدایی که بیابد نظرت

۲

چون توانگر اگرت تحفه نیارم بر در

همچو درویش بیایم بگدایی بدرت

۳

ای برو خوب چو اشکوفه باران دیده

چند چون گل بشکفتی و نخوردیم برت

۴

بحیات ابدی زنده شود گر روزی

بسر کشته هجران خود افتد گذرت

۵

حسن حورست ترا لطف پری و کرده

دست تقدیر مقید بلباس قدرت

۶

صد ازین سر که تن مردم ازو برپایست

دل برابر نکند با سر مویی ز سرت

۷

جان شیرین نستانند بتلخی زآن کس

که ورا کام خوش است از لب همچون شکرت

۸

ای چو دینار درست از دل اشکسته ما

همچو سکه ز درم محو نگردد اثرت

۹

میوه روح منی باغ بهر کس مسپار

ور نه همچون دگران سنگ زنم بر شجرت

۱۰

روی بنمای و مپندار که من چون سعدی

«دوست دارم که بپوشی رخ همچون قمرت »

۱۱

سیف فرغانی خورشید رخش در جلوه است

گر ندیدی خللی هست مگر در بصرت

تصاویر و صوت

نظرات