سیف فرغانی

سیف فرغانی

شمارهٔ ۴۶۷

۱

ای زمان همچون مکان گشته حجاب روی تو

نور روی آفتاب از آفتاب روی تو

۲

پرتوی از تو ندیده پیه خام چشم من

وین دل بریان همی سوزد ز تاب روی تو

۳

هر شبی بر خاک ریزم آب چشمی همچو شمع

کآتشی در من فتاد از التهاب روی تو

۴

روی تو دعوی خوبی کرد شد شمشیر کند

آفتاب تیغ زن را در جواب روی تو

۵

چهره خورشید کاندر گلشن گردون گلست

یافت همچون میوه رنگ از ماهتاب روی تو

۶

ای جمال تو جهان آرای در دلهای ما

از چه محبوبست حسن؟ از انتساب روی تو

۷

هر شبی خورشید زرگر آن ترازودار فیض

می دهد مه را زکاتی از نصاب روی تو

۸

همچو مشک و عنبر از بهر مشام اهل خلد

خاک فردوسست خوش بوی از گلاب روی تو

۹

در مدارس رفتم و کردم نظر در باب علم

آن همه فصلیست بیرون از کتاب روی تو

۱۰

در فصول هر کتابی فکر کردم سطر سطر

نیست اندر هیچ خط حرفی ز باب روی تو

۱۱

سیف فرغانی بشعر اوصاف رویت گفت لیک

گرچه تر باشد ازو نفزاید آب روی تو

تصاویر و صوت

نظرات