سیف فرغانی

سیف فرغانی

شمارهٔ ۵۳۲

۱

جانا بیک کرشمه دل و جان همی بری

دردم همی فزایی و درمان همی بری

۲

روی چو ماه خویش (و) دل و جان عاشقان

دشوار می نمایی وآسان همی بری

۳

اندر حریم سینه مردم بقصد دل

دزدیده می درآیی وپنهان همی بری

۴

گه قصد جان بنرگس جادو همی کنی

گه گوی دل بزلف چو چوگان همی بری

۵

چون آب و آتشند در و لعل درسخن

تو آب هردو زآن لب و دندان همی بری

۶

خوبان پیاده اند وازیشان برین بساط

شاهی برخ تو هر ندبی زآن همی بری

۷

با چشم وغمزه تو دلم دوش میل داشت

گفتا مرا بدیدن ایشان همی بری؟

۸

عقلم بطعنه گفت که هرگز کس این کند؟

دیوانه رابدیدن مستان همی بری!

۹

دل جان بتحفه پیش تو می برد سیف گفت

خرما ببصره زیره بکرمان همی بری!

تصاویر و صوت

نظرات