
سیف فرغانی
شمارهٔ ۵۳۵
۱
ای جهان ازتو مزین چو بهشت از حوری
همه عالم ظلماتست وتو در وی نوری
۲
گر ببیند رخ خوب تو بماند خیره
درگل عارض تو نرگس چشم حوری
۳
دل در اوصاف تو گر چند که دوراندیشست
همچو اندیشه ترا کی بود از دل دوری
۴
دل کس جمع نماند چو پریشان گردد
زلف چون سنبل تو بر بدن کافوری
۵
بیم آنست که در عهد تو گم نام شود
مه نام آور و خورشید بدان مشهوری
۶
وقت ما خوش نشود جز بسماع نامت
ورچه در مجلس ما زهره بود طنبوری
۷
لب شیرین تو خواهم که دهان خوش کند
مگسان شکرت را عسل زنبوری
۸
وصل تو عافیتست و من بیمار از هجر
دورم از صحت چون عافیت از رنجوری
۹
سیف فرغانی ناگاه درآید ز درت
سگ چو دریافت گشاده نخوهد دستوری
نظرات