
سیف فرغانی
شمارهٔ ۵۵۴
۱
ای چون تو نبوده گل در هیچ گلستانی
آن کار چه کارست آن کو تازه کند جانی
۲
گرچه نتوان گفتن می خوردن و خوش خفتن
در زیر درخت گل با چون تو گلستانی
۳
کآنجا ز هوا نبود در طبع تقاضایی
وآنجا ز حیا نبود بر بوسه نگهبانی
۴
عاشق ز لب جانان خمری چو عسل نوشد
زاهد بترش رویی با سرکه خورد نانی
۵
یک روز مرا گفتی کامت بدهم یک شب
سیراب کجا گردد این تشنه ببارانی
۶
صاحب هوسان هریک نسبت بکسی دارند
چون من مگسی دارد چون تو شکرستانی
۷
در خانه نشین ورنی بر روی فگن برقع
کآشفته شود ناگه شهر از چو تو سلطانی
۸
با دشمن بذ گویم شد دوست رقیب تو
بهر تو روا دارم زاغی بزمستانی
۹
گر سیف سر خود را اندر قدمت مالد
پای ملخی بخشد موری بسلیمانی
تصاویر و صوت


نظرات