
سیف فرغانی
شمارهٔ ۵۹
۱
آنکوبتست زنده بجانش چه حاجتست
قوت از غم تو کرده بنانش چه حاجتست
۲
عاشق بسان مرده بود،جان اوست دوست
چون دوست دست داد بجانش چه حاجتست
۳
آن کو بدل حدیث تو تکرار می کند
از بهر ذکر تو بزبانش چه حاجتست
۴
وآن کس که از جهانش تمنا وصال توست
چون یافت وصال تو بجهانش چه حاجتست
۵
عاشق بهشت از پی روی تو می خوهد
چون دید روی تو بجنانش چه حاجتست
۶
عاشق بمال دل ندهد بهر آنکه اوست
کان گهر بگوهر کانش چه حاجتست
۷
او بر در تو از همه خلقست بی نیاز
آنرا که کس تویی بکسانش چه حاجتست
۸
با او چو دست لطف بیاری بر آوری
زآن پس بیاری دگرانش چه حاجتست
۹
از کشف و از عیان نتوان گفت نزد او
چون عین او تویی بعیانش چه حاجتست
نظرات