
سیف فرغانی
شمارهٔ ۶۴
۱
هر کو نه خدمت تو کند در بطالتست
وآن کو نه مدحت تو کند در ضلالتست
۲
قومی بکار دنیی وقومی بآخرت
مشغولیی که با تو نباشد بطالتست
۳
نظمی که می کنیم وبآخر نمی رسد
از داستان عشق تو اول مقالتست
۴
از حال ما خبر ز مجانین عشق پرس
هشیار را خبر نبود کین چه حالتست
۵
گفتم بدل که تحفه جانان مکن زجان
گو را بکار ناید ومارا خجالتست
۶
ابرام نامه گرچه ازآن در بریده ام
آهم رسول صادق وشعرم رسالتست
۷
ای عالم ار تو وعده بجنت کنی خطاست
مشتاق دوست را که ز حورش ملالتست
۸
آنکو بعلم وعقل خود از دوست باز ماند
عقلش جنون شناس که علمش جهالتست
۹
وقتست سیف را که نگوید دگر سخن
ذکرت بدل کند که زبان را کلالتست
تصاویر و صوت

نظرات
اشکان اریافر