
سیف فرغانی
شمارهٔ ۶۷
۱
گرمرا زلفت اوفتد در دست
نکنم کوته ازتو دیگر دست
۲
گرچه من هم نمی رسم شادم
که بزلفت نمی رسد هر دست
۳
خاک پای تو گوهریست عزیز
کی رسد بنده را بگوهر دست
۴
تا زلعلت شکر بدست آریم
چون مگس می زنیم برسر دست
۵
هرکرا بر لب تو دست بود
کی بیالاید او بشکر دست
۶
اهل دل را نداد در همه عمر
دلستانی زتو نکوتر دست
۷
برسرت جان فشان کنم کامروز
نیست چیزی دگر مرا بر دست
۸
عذر خود گفت سیف فرغانی
که فقیرم، نمی دهد زر دست
۹
در دلم هست مهر تو چه شود
اگرت شعر من بود در دست
نظرات