
سیف فرغانی
شمارهٔ ۷۰
۱
دلم بسلسله زلف یار در بندست
اگر قبول کنی حال من ترا پندست
۲
زبند مهرش چون پای دل شود آزاد
مرا که باسر زلفش هزار پیوندست
۳
بسان لیلی بگشایی وببندی زلف
ترا خبر نه (که) مجنونی اندرین بندست
۴
برآوری زمن تلخ کام هر دم شور
ازآنکه پسته شیرین تو شکر خندست
۵
ازآرزوی رخ تو اگر بباغ روم
کدام لاله برخساره تو مانندست
۶
زکات خوبی خود را دمی بباغ خرام
که گل بدیدن روی تو آرزومندست
۷
زعاشقان تو امروزدر زمانه منم
کسی که او بسلامی زدوست خرسندست
۸
کسی که او اثر صبح روز وصل ندید
شب فراق چه داند که تا سحر چندست
۹
جواب سعدی گفتم بالتماس کسی
که او هزار چو من بنده را خداوندست
۱۰
دل مرا که شد ازدست درهمه حالی
بخاک پای و سر کوی دوست سوگندست
۱۱
چو عندلیب همی نال سیف فرغانی
ازآنکه گل را ایام حسن یکچندست
تصاویر و صوت


نظرات