سیف فرغانی

سیف فرغانی

شمارهٔ ۷۷

۱

دلرا چو کرد عشق تهی و فرو نشست

ای صبر باوقار تو برخیز کو نشست

۲

بی بند عشق هیچ کس از جای برنخاست

در حلقه یی که آن بت زنجیر مو نشست

۳

آنرا که زندگی دل از درد عشق اوست

گر چه بمرد از طلب او،مگو نشست

۴

بی روی دوست سعی نمودیم و بر نخاست

این بار غم که بر دل تنگم ازو نشست

۵

آن کو بجست و جوی تو برخاست مر ترا

تا ناورد بدست نخواهد فرو نشست

۶

مشتاق روی خوب تو در انتظار او

حالی اگر چه داشت بد اما نکو نشست

۷

فردا بروح عشق تو ای جان چو آدمی

برخیزد آن سگی که برین خاک کو نشست

۸

هم عاقبت چو بلبل شوریده شاد شد

ماهی بر وی دوست که سالی ببو نشست

۹

آنکس که در طریق تو گم گشت همچو سیف

از گفت و گو خمش شدو از جست و جو نشست

تصاویر و صوت

نظرات