
سیف فرغانی
شمارهٔ ۴۴
۱
ای مقبل ار سعادت دنیات رو نماید
وآن زشت رو بچشم بد تو نکو نماید
۲
از برقعی که تازه بود رنگ او بخوبی
این کهنه گنده پیر بتو روی نو نماید
۳
امروزه غره ای تو بدین خوب رو و بی شک
فردا عروس زشتی خود را بشو نماید
۴
چون پای بست سلسله مهر او شدستی
اصلع سری بچشم تو زنجیر مو نماید
۵
هرکس که خواستار وی آمد بدست عشوه
چشم دلش ببندد و خود را بدو نماید
۶
اندک بقاست چون گل و نزد تو هست خارش
چون تازه سبزه یی که بر اطراف جو نماید
۷
عزلت کند اگرچه عمل دار ملک باشی
امروز رنگ دیدی فردات بو نماید
۸
آیینه یی است موی سپید تو ای سیه دل
هرگه که اندرو نگری مرگ رو نماید
۹
در چشم اهل عقل برافراز تخت هستی
مانند بیذقی که بچاهی فرو نماید
۱۰
امروز ظالم ار چو توانگر عزیز باشد
فردات خوارتر ز گدایان کو نماید
تصاویر و صوت

نظرات