
شیخ محمود شبستری
بخش ۱ - دیباچه
به نام آن که جان را فکرت آموخت
چراغ دل به نور جان برافروخت
ز فضلش هر دو عالَم گشت روشن
ز فیضش خاک آدم گشت گلشن
توانایی که در یک طرفةالعین
ز کاف و نون پدید آورد کَونین
چو قاف قدرتش دم بر قلم زد
هزاران نقش بر لوح عدم زد
از آن دم گشت پیدا هر دو عالَم
وز آن دم شد هویدا جان آدم
در آدم شد پدید این عقل و تمییز
که تا دانست از آن اصل همه چیز
چو خود را دید یک شخص معیّن
تفکّر کرد تا خود چیستم من
ز جزوی سوی کلّی یک سفر کرد
وز آنجا باز بر عالَم گذر کرد
جهان را دید امر اعتباری
چو واحد گشته در اعداد ساری
جهان خلق و امر از یک نفَس شد
که هم آن دم که آمد باز پس شد
ولی آن جایگه آمد شدن نیست
شدن چون بنگری جز آمدن نیست
به اصل خویش راجع گشت اشیا
همه یک چیز شد پنهان و پیدا
تعالی الله قدیمی کو به یک دم
کند آغاز و انجام دو عالَم
جهان خلق و امر اینجا یکی شد
یکی بسیار و بسیار اندکی شد
همه از وهم توست این صورت غیر
که نقطه دایره است از سرعت سیر
یکی خط است از اوّل تا به آخر
بر او خلق جهان گشته مسافر
در این ره انبیا چون ساربانند
دلیل و رهنمای کاروانند
وز ایشان سیّد ما گشته سالار
هم او اوّل هم او آخر در این کار
احد در میم احمد گشت ظاهر
در این دور اوّل آمد عین آخر
ز احمد تا احد یک میم فرق است
جهانی اندر آن یک میم غرق است
بر او ختم آمده پایان این راه
در او منزل شده «اُدعوا اِلَی الله»
مقام دلگشایش جمع جمع است
جمال جانفزایش شمع جمع است
شده او پیش و دلها جمله از پی
گرفته دست دلها دامن وی
در این ره اولیا باز از پس و پیش
نشانی دادهاند از منزل خویش
به حدّ خویش چون گشتند واقف
سخن گفتند در معروف و عارف
یکی از بحر وحدت گفت اَنَا الحق
یکی از قرب و بعد و سیر زورق
یکی را علم ظاهر بود حاصل
نشانی داد از خشکی ساحل
یکی گوهر برآورد و هدف شد
یکی بگذاشت آن نزد صدف شد
یکی در جزو و کل گفت این سخن باز
یکی کرد از قدیم و محدث آغاز
یکی از زلف و خال و خط بیان کرد
شراب و شمع و شاهد را عیان کرد
یکی از هستی خود گفت و پندار
یکی مستغرق بت گشت و زنار
سخنها چون به وفقِ منزل افتاد
در افهام خلایق مشکل افتاد
کسی را کاندر این معنی است حیران
ضرورت میشود دانستن آن
تصاویر و صوت




نظرات
دانیال
گود مشد
غلامحسین آتشی
روفیا
روفیا
مجتبی خراسانی
مجتبی خراسانی
مجتبی خراسانی
مجتبی خراسانی
مجتبی خراسانی
مجتبی خراسانی
نا آشنا
مجتبی خراسانی
نا آشنا
ناشناس
نا آشنا
مجتبی خراسانی
مجتبی خراسانی
پاسخ درخوری از جلال الدین ، درج کرده است ، از آن ناشناس سپاس گزارم .والله العالم به حقایق الامور ، و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین .تحریرا فی شهر شعبان ، الأربعاء - 22 ، 1436چهارشنبه ، 20 خرداد 1394
masoud
روفیا
روفیا
ناآشنا
روفیا
پاسخ این پرسش را بیابیم .ولی اینکه چنین نشد از دیدگاه منطق می تواند دلایل بی شماری داشته باشد نه اینکه الزاما به سبب پرداختن به عرفان و تصوف باشد .
Hamishe bidar
ناآشنا
Hamishe bidar
روفیا
پاسخ ایشان برایم تامل بر انگیز بود:آقای سروش گفتند که ما خیال میکنیم ما سعدی داریم، حافظ و مولانا داریم، شبستری و ملاصدرا داریم، ما که اینان را نخوانده ایم، نفهمیده ایم، انحطاط یعنی همین...ایشان افزودند که شما خیال میکنید چند در صد از واعظین اسلام تاریخ طبری را خوانده اند، از تاریخ اسلام چقدر می دانند...به واژه نامه مراجعه کردم تا معنای واژه انحطاط را بیابم، پست شدن، پست شدن نسبت به چه؟ ما نسبت به چه پست شدیم؟نسبت به تاریخ خود، نسبت به ادبیات خود، نسبت به امکانات و ظرفیت های خود، ما حافظ را می خوانیم تا در جای مورد نیاز به کسی که نظر مخالف دارد بتازیم که :با مدعی مگویید اسرار عشق و مستیتا بی خبر بمیرد در درد خودپرستیمولانا میخوانیم تا اگر کسی به ما توهین کرد بگوییم :گوش خر بفروش و دیگر گوش خرکین سخن را در نیابد گوش خراصلا کاری به حافظ و مولانا نداریم، به دنبال کشف حقایق نیستیم، از مولانا و حافظ و از دین برای کسب مطامع خویش استفاده ابزاری می کنیم، در مجلسی بدرخشیم و یا خشم و حقارت خود را بر سر کسی خالی کنیم... دریغ... می گویند از بانکداری که پول مردم در بانک را به سرقت برده بود پرسیدند کیش تان چیست، گفت کیش خیام، گفتند چطور؟ مگر شیوه خیام چنین بود؟ به کدام سخنش عمل کردی؟! گفت آنجا که گفته است این نقد بگیر و دست از آن نسیه بدار!! بگویید آیا هیچ عقل سلیمی می پذیرد که آن سارق پیرو خیام باشد؟؟ ما به اندازه همان سارق از حافظ و خیام و سعدی و دیانت بهره برده ایم نه بیشتر، ما در حقیقت چون نحوی تنها حمال کتاب های صرف و نحو بوده ایم بدون آنکه از معرفت حقیقی بهره برده باشیم، البته اضافه می کنم که بنده هرگز مردم را متهم و محکوم نمی کنم، بلکه گمان می کنم باید در جستجوی علل جدایی میان مردم ایران و فرهنگ غنی دیرینشان بود بلکه بتوان راه برون رفت از این تاریکی را جست.
گمنام-۱
روفیا
نادر..
رامش
nabavar
تذکر
ارش
رحیم
محسن,۲
پایا
پیمان شجاعی
پیمان شجاعی
مهدی قربانی زیناب
شمع
امین
دکتر امین لو
پاسخ هفده سؤال «امیرحسین هروی» از عرفای اهل خراسان سروده است. شیخ در زمان خلق این اثر سی سال بیشتر نداشت. برای گلشن راز شرح های متعددی نوشته شده، همچنین به چندین زبان خارجی ترجمه شده است. بهترین و مفصل ترین شرح «مفاتیح الاعجاز» است که شیخ محمد لاهیجی در قرن نهم هجری نوشته است. با وجود اینکه لاهیجی در مقدمه کتاب یادآور شده - تصمیم داشتم با عباراتی ساده و روشن بنویسم - مع الوصف شاید برای برخی خواندن و فهم آن دشوار باشد. بنابراین اینجانب تصمیم گرفتم، شرح ایشان را مختصر کرده، ضمنا تا آنجا که میسر است، ساده تر نمایم. به حول و قوه الهی این کار انجام شد و در سال ۱۳۸۳ با عنوان «هزار گنج» در سه هزار نسخه به چاپ رسید. این کتاب در اندک مدتی به فروش رفت. نظر بر اینکه کتاب هزارگنج خواستارانی دارد اما چاپ مجدد آن نیز مشکل است، مصلحت را در آن دیدم که از امکانات پر ارزش گنجور استفاده کرده، علاوه بر آن کل کتاب را که دارای مقدمه، شرح حال شیخ محمود شبستری و شیخ محمد لاهیجی و مطالبی در رابطه با وحدت وجود است، در وبلاگی به آدرس زیر درج نمایم. Hezarganj-golshanraz.blogfa.com دکتر حسن امین لو سرآغاز (شرح ابیات از ۱ تا ۳۲) نظر بر اینکه هر فیضی از خداوند متعال می رسد به توسط اسماء الهی است بنابراین آغاز کتاب را با نام علیم حکیم شروع کرده و می فرماید: 1 «به نام آن که جان را فکرت آموخت چراغ دل به نور جان بر افروخت» بزرگترین هدف انسان، شناخت خداوند است. برای شناختن خداوند دو راه وجود دارد: اول روش استدلالی، دوم راه کشف و شهود. هر دو روش فوق محتاج تفکر است و به عبارتی «فکرت» سیر از ظاهر به باطن و از صورت به معنی است. «جان» به معنای روح است که مرکز تفکر است. به واسطه عظمت پروردگار که دارای اسماء زیاد است در این بیت به هیچ یک از اسماء الهی اشاره نفرموده و گفته است: «به نام آن که» در واقع کلمه «آن» در این بیت اشاره به جمیع اسماء الهی دارد. چون «دل» واسطه روح و نفس است به همین جهت فرموده که «چراغ دل به نور جان بر افروخت» در این بیت، دل را به چراغ تشبیه کرده است، چون رؤیت جمال حق فقط با دل میسر است. هم چنین نور را به جان از آن جهت نسبت داده که جان یعنی روح از تیرگی ها مبرّاست. بنابراین معنی بیت چنین خواهد بود: به نام خداوندی که به روح انسان اندیشیدن آموخت و دل انسان را که مانند چراغی است با نوری که از روح منشاء می گیرد، فروزان نمود. در بیت بعد اشاره به نعمتی نموده که شامل آدم و عالم است و سپس به نعمتی بالاتر اشاره می کند که مخصوص آدم است و با این تعبیر تقدم ذاتی آدم را بر عالم نشان می دهد و به همین سبب می فرماید : 2 ز فضلش هر دو عالم گشت روشن ز فیضش خاک آدم گشت گلشن «فضل» عبارت از تجلی رحمانی خداوند است که شامل همه موجودات است و با این نعمت تمام موجودات از تاریکی عدم به روشنایی وجود قدم می گذارند . فیض عبارت از تجلّی رحیمی خداوند است که مخصوص انسان به ویژه مؤمنان و صِدّیقان است. با این نعمت، طبیعت انسان مثل گلشنی می شود که هزاران گل رنگارنگ و خوشبوی معرفت و حقیقت در آن شکوفا می گردد . پس معنی بیت چنین خواهد بود: از تجلی رحمانی خداوند هر دو عالم به وجود آمد و از تجلی رحیمی او آدم آفریده شد. در بیت بعد اشاره به قدرت خلاقیت خداوند می کند و می فرماید: 3 توانایی که در یک طرفه العین زکاف و نون پدید آورد کونین «طرفه العین» یعنی در یک نظر اجمالی. «کاف و نون» عبارت از حروف فعل امر «کُن» می باشد و اشاره به آیة کریمه «انّما امرُهُ اذا اَرادَ شیئاً اَن یقول له کُن، فیکون» (آیه 82 سوره یس) دارد. در این بیت «کن» نشانه اراده کلی خداوند است. چون آفرینش خداوند بدون مقدمه و تمهید صورت می پذیرد و هر وقت اراده کند، در همان لحظه انجام می شود. «کونین» یعنی دو جهان و عبارت از جهان غیب و شهادت یا جهان خلق و امر است. در این بیت کونین اشاره به اعیان ثابته جمیع موجوداتِ غیب و شهادت دارد که آن اعیان را صور علمیّه حق نیز می نامند. در این مرحله، تجلّی حق به صورت تعیّن اول است و تعیّن اول عبارت از تنزّل حق از مراتب ذات احدیت به مرتبه اسماء و صفات می باشد . در این مرحله جمیع اشیاء اعم از غیب و شهادت در علم حق ثبوت یافته اند. تعین اول را عقل کل، قلم، روح اعظم، ام الکتاب و حقیقت محمدی نیز می خوانند . پس معنی بیت چنین خواهد بود: خداوند قادری که در یک نظر اجمالی و بدون تمهید مقدمات هر دو عالم غیب و شهادت را به وجود آورد . 4 چو قاف قدرتش دم بر قلم زد هزاران نقش بر لوح عدم زد «قاف» اولین حرف کلمه قدرت است و اشاره به اول مقدوری است که از قدرت نامتناهی خداوند سرچشمه می گیرد. «دَم» به معنای نَفَس و آن عبارت از نفس رحمانی است. نفس رحمانی عبارت از ظهور حق به صورت ممکنات است. به عبارت دیگر حق به وسیله نفس رحمانی افاضه وجود بر جمیع موجودات می کند. «عدم» در این بیت مــراد اعیان ثابته است چون اعیان ثابته نسبت به وجود خارجی اشیاء عـــدم می باشند بنابراین اعیان ثابته را در مقایسه با وجود خارجی اشیاء، عدم می نامند . «هزاران نقش» به معنی نقوش اعیان کثرات موجودات اعم از روحانی و جسمانی است. «قلم» عبارت از تعین اول است و چنانکه در بالا گفته شد، در این مرحله جمیع اشیاء از غیب و شهادت در علم حق ثبوت یافته اند. پس معنی بیت چنین خواهد بود: چون ارادة الهی و قدرت نامتناهی او با نفس رحمانی تعین اول را ایجاد کرد، هزاران اعیان کثرات اعم از روحانی و جسمانی در لوح عدم نقش بستند. 5 از آن دم گشت پیدا هر دو عالم وز آن دم شد هویدا جان آدم دم به معنای نفس و مراد از آن فیض رحمانی است ، مراد از هر دو عالم، عالم غیب و شهادت است. فیض رحمانی را از آن جهت به نَفَس تشبیه کرده اند که مانند نفس به ذات خود ساده است ولی وقتی به مخارج حروف می رسد، تبدیل به حروف می گردد و به عبارتی به صورت حروف تعیّن می یابد. ذات احدیت نیز منزه از کثرت است ولی وقتی در مظاهر امکانیه تجلی می نماید به جهت اظهار اسماء و صفات به لباس کثرات ملبس می شود. در بیت بالا پیدا شدن آدم را با وجود اینکه آدم نیز جزیی از عالم است ولی به صورت خاص بیان نموده است. در واقع انسان آئینة جمیع صفات و اسماء الهی است و خلاصه هر دو عالم است . پس معنی بیت چنین خواهد بود: در بیت قبلی اشاره به تجلی اول بود که سبب به وجود آمدن صور علمیه یا صور معانی گردیده در این بیت اشاره به تجلیات بعدی است که سبب پیدا شدن یعنی تعیّن هر دو عالم غیب و شهادت گردید. همچنین از همان تجلیات بعدی جان آدم نیز که آئینه جمیع اسماء و صفات الهی است، ظاهر گردید. 6 در آدم شد پدید این عقل و تمییز که تا دانست از آن، اصل همه چیز اسماء و صفات الهی نامتناهی است و مقتضای حکمت الهی ظهور اسماء و صفات است و هر یک از مراتب ممکنات، مظهر اسمی از اسماء کلیه و جزئیه الهی است و تنها موجودی که شامل تمام اسماء و صفات الهی است، انسان می باشد و چون آدم که انسان کامل است، مظهر جمیع صفات و اسماء الهی بود، در او عقل و تمییز نیز که مظهر جامعیت است، به وجود آمد. نکته دیگر اینکه هر که را نصیبی از صفتی نباشد درک آن صفت نیز نمی تواند بکند و با توجه به اینکه انسان جامع تمام اسماء و صفات است به همین مناسبت انسان توان درک و شناخت اصل همه چیز را دارد . مراد از همه چیز تمام اسماء و صفات الهی است که در کلمه الله جمع گشته است. تنها موجودی که می تواند عارف به تمام اسماء یعنی الله باشد، انسان است. 7 چو خود را دید یک شخص معین تفکر کرد با خود، "چیستم من؟" شخص معین یعنی شخصِ تعیّن یافته. در اینجا لازم است، توضیح دهیم که هر عینی از اعیان موجوده در خارج دو اعتبار دارد یکی من حیث الحقیقه و آن ظهور حق در صور مظاهر ممکنات است که آن را تجلی شهودی می گویند و دیگری به اعتبار تعین و تشخص. اول چیزی که مُدرَک انسان می شود، تعین شخصی خود اوست که نهایت تنزلات نصف نزولی دائره وجود و بدایت نصف عروجی این دایره می باشد و به این اعتبار، انسان را مطلع الفجر نیز گویند، به عبارتی دیگر انسان نهایتِ ظلمتِ شبِ کثرت و بدایت نور روز وحدت است . چنانچه از ابتداء مراتب موجودات تا مرتبة انسانی که نهایت کثرات است، سیر بحر است به سوی قطره و برعکس سیر از مرتبة انسانی تا مقام احدیت ، سیر قطره است به سوی دریا. مبداء این سیر رجوعی، انسان است . این سیر رجوعی بدون وسیله تفکر ممکن نیست و تفکر عبارت از حرکت معنوی از کثرت به وحدت و از صورت به معنی است پس معنی بیت چنین خواهد بود: چون انسان خود را به صورت تعین خاص که جامع تمام حقایق و کمالات الهی است، دید؛ تفکر نمود که "من چیستم؟". یعنی تعین خود را مقدمة شناخت ذات واجب گردانید. در این جا باید یاد آور شد که بین عارف (انسان) و معروف (ذات احدیت) مشابهت وجود دارد و این شناخت بدلیل این مشابهت امکان پذیراست. 8 ز جزوی سوی کلی یک سفر کرد وز آنجا باز بر عالم نظر کرد. تنزل ذات احدیت به مراتب کثرات را سفر کل به جزء یا سفر مطلق به مقید گویند. این سیر ظهوری انبساطی و نزولی است و برعکس آن که سیر انسان به سوی ذات احدیت است، سیر جزوی به کلی و یا مقید به مطلق گویند. این سیر شعوری، انقباضی و صعودی بوده و مستلزم معرفت کشفی و شهودی است. مراد از جزوی تعین آدم (انسان) است که خلاصه تعینات و کثرات است. مراد از کلی، واحد مطلق است. پس معنی بیت چنین خواهد بود: انسان کامل که آدم است با سیر شعوری و رجوعی به مقام احدیت با وسیلة تفکر سفر کرد و سیر الی الله به انجام رسید. بعد از رسیدن به ذات احدیت باز بر عالم که مرتبۀ جزویت، تقید و کثرات است؛ نگاه کرد. در این مرحله بر او ظاهر شد؛ کل عالم که به صورت کثرات اشیاء تجلی کرده و هر تعین از آن به صفت خاص ظاهر گشته است، یک حقیقت بیش نبوده است. 9 جهان را دید امر اعتباری چو واحد گشته در اعداد ساری عارف در سیر به سوی الله، کل جهان یعنی عالم کثرات را قائم به وجود واحد دید و معلومش شد که غیر از وجود خدا هیچ موجود حقیقی دیگر وجود ندارد. نمود کثرات بی غایت، همه اعتبارات آن حقیقت واحد می باشند. همچنین بر او معلوم گشت که سریان واحد مطلق در کثراتِ دو عالم مثل سریانِ عدد یک در سایر اعدادِ بی نهایت است. چون کثرتِ مراتب اعداد به حقیقت غیر از تکرار واحد نبوده وجود واحد نیز با مراتب کثرات از نظر تنوع ظهور مثل نسبت واحد با مراتب اعداد می باشد. 10 جهان خلق و امر از یک نَفَس شد که هم آن دم که آمد باز پس شد جهان خلق عبارت از عالمی است که موجود به ماده و مدت می باشد و اسامی دیگر آن عالم خلق، مُلک و شهادت می باشد. جهان امر عبارت از عالمی است که موجود به ماده و مدت نیست و اسامی دیگر آن عالم امر، ملکوت و غیب می باشد. هر دو عالم امر و خلق از یک نفس رحمانی که عبارت از تجلی ذات احدیت است به صورت کثرات ظاهر گشته است . مراد از «هم آن دَم» در مصرع دوم همان نفس رحمانی است که افاضۀ وجود کرده و در یک سیر نزولی به نهایت تنزلات که مرتبۀ انسانی است، رسیده است. پس معنی مصرع دوم چنین خواهد بود: باز با همان نفس رحمانی در یک سیر صعودی و بر عکس سیر اول کثرات را پشت سر گذاشت و دوباره به نقطه اول که ذات احدیت می باشد، رسید. 11 ولی این جایگه آمد شدن نیست شدن چون بنگری جز آمدن نیست مراد از «این جایگه» مقام ذات احدیت است . به عبارتی دیگر جایگاهی است که سالک پس از سیر بسوی خدا به مقام کشف و شهود رسیده است. سالک وقتی به جایگاه کشف و شهود می رسد، می بیند یک حقیقت بیشتر وجود ندارد. آن حقیقت است که هر لحظه به ظهوری و شأنی ظهور می نماید. سالک در این جایگاه متوجه می شود، همانگونه که کثرات امری اعتباریند بلکه آمد و شد نیز امری اعتباری است. مراد «از آمد و شد» تجدید تجلیات رحمانی است. بدین معنی که فیض تجلی رحمانی علی الدوام بر موجودات می رسد. اشیاء یعنی ممکنات لحظه به لحظه به اقتضای امکانیت ذاتی نیست می شوند که در این بیت کلمه «شد» اشاره به آن است. سپس اشیاء به فیض تجلی حق، هست می شوند که در این بیت کلمۀ «آمد» اشاره به آن است. این آمد و شد یا هست شدن و نیست شدن به قدری سریع است که ادراک آمدن و شدن آن ممکن نیست. در واقع آمدن، عین شدن و برعکس، شدن عین آمدن است. 12 به اصل خویش راجع گشت اشیاء همه یک چیز شد پنهان و پیدا اشیاء عبارت از عالم کثرات است که در حقیقت عدم هستند. اصل همه چیز حق است. در واقع عالم که نیستی است به حق که هستی است، هست گشته است. رجوع تمام اشیاء به اوست در حقیقت غیر از او هیچ موجودی نیست . «پنهان» یعنی عالم امر و غیب. «پیدا» یعنی عالم شهادت و خلق. پس معنی بیت چنین خواهد بود: سالک وقتی از جزء به کل سفر نماید و پس از رسیدن به مقصد به عالم نظر کند؛ متوجه خواهد شد که هر دو عالم یک حقیقت بیش نیستند. در واقع هر دو عالم تجلی ذات احدیت می باشند. در این مرتبه، عالم غیب و شهادت در نظر سالک یکی می شود. 13 تعالی الله قدیمی کو به یک دم کند آغاز و انجام دو عالم تعالی الله : یعنی رفیع و عظیم است خداوند . قدیم: خداوند قدیم است در مقابل ممکنات که حادث می باشند خداوند از حدوث مبرّا و منزّه است . دم: عبارت از نفس رحمانی است . دو عالم: عالم غیب و عالم شهادت آغاز: یعنی بوجود آمدن ممکنات از کتم عدم. انجام: یعنی تلاشی ممکنات به نور وحدت پس معنی بیت چنین خواهد بود: رفیع و عظیم است خداوند قدیمی که با یک نفس رحمانی، دو عالم را به حکم اوّلیت از کَتم عدم به صحرای وجود می آورد و با همان نفس رحمانی به مقتضای آخریت، انجام می کند. این امر تلاشی ممکنات به نور وحدت است . 14 جهان خلق و امر آن جا یکی شد یکی بسیار و بسیار اندکی شد مراد از آن جا در بیت فوق اشاره به جایی است که عارف از جزء به کل سفر کرده و به مقام ذات احدیت رسیده است . در آنجا که عارف به مقام کشف و شهود رسیده است؛ متوجه می شود که جهان خلق و امر یعنی غیب و شهادت هر دو تجلیات ذات حق هستند و هر دو بیش از یک حقیقت نیستند و پی می برد، ذات احدیت که یکی است در سیر نزولی به صورت کثرات تعیّن می یابد و در سیر صعودی کثرات به صورت حقیقی بازگشت می نمایند. در بیت فوق مراد از یکی ، ذات احدیت و مراد از بسیار ، عالم کثرات است. 15 همه از وهم تست این صورتِ غیر که نقطه دایره است از سرعت سیر مراد از «صورت غیر» عالم کثرات است چون در عالم کثرات است که اشیاء به ظاهر، غیر یکدیگرند. در صورتیکه اشیاء در عالم کثرات نیز یک حقیقت بیش نیستند که آن ذات احدیت است که به صورت کثرات تجلی نموده است. غیر دیدنِ اشیاء از همدیگر به دلیل وَهم و خیال است، همانند اینکه اگر یک نقطه را به سرعت بچرخانی مانند دایره می بینی در صورتیکه جز نقطه چیز دیگری وجود ندارد. عالم کثرات به منزله همان دایره است و ذات احدیت و یا حقیقت کلی به منزله همان نقطه است. 16 یکی خط است از اول تا به آخر بر او خلق جهان گشته مسافر از اول مراتب موجودات که خلق اول است تا آخر تنزلات یعنی مراتب موجودات که مرتبة انسانی است و بر عکس از مرتبة انسانی تا مرتبهء الهی که نقطه آخر به اول می رسد یک خط دایرة موهومی است. این خط مستدیر ناشی از تجدّد تعیّناتِ همان نقطهء وحدت است. بر این خط مستدیر موهومی خلق جهان مسافرند که از بطون به ظهور می آیند و از ظهور به بطون می روند. 17 در این ره انبیاء چون ساربانند دلیل و رهنمای کاروانند « در این راه » اشاره به نزول، عروج ، مبدأ و معاد است . انبیاء که به حسب ذاتی بر حقایق امور و منازل، مراحل و خطرات این راه اطلاع یافته اند، مانند ساربانند. همانگونه که ساربان در کاروان نگهبانی اشتران را می نماید و کاروان را به منزل می رساند، انبیا نیز نفوس خلایق را از افراط و تفریط اخلاق، اوصاف و اعمال نگهبانی کرده، به صراط مستقیم هدایت می کنند تا به منزلگاه کمال که همان وصول به مبداء است، برسانند. اگر چه انسان مظهر جامع اسماء و صفات الهی می باشد ولی انبیاء و اولیاء انسان های کاملی هستند که به طریق تصفیه به مبداء رجوع کرده اند و در پرتو تجلی احدیت او، هستی موهوم خود را فانی کرده و باقی بالله شده اند. در مرتبه بقاء بالله نیز همه انبیاء و اولیاء در یک مرتبه نیستند بعضی به اکثر صفات الهی متحقق شده اند و بعضی به اقل این صفات دارا گشته اند و بین این اکثر و اقل تفاوت بسیار است . در بین انبیاء پیغمبر ما به جمع اسماء و صفات الهی دارا گشته است . 18 وز ایشان سید ما گشته سالار هم او اول هم او آخر در این کار مراد از سید ما حضرت رسالت پناه محمد مصطفی (ص) است. در بین انبیاء و اولیاء حضرت محمد سالار گشته است و او در کار نبوت، هم اول و هم آخر است. اول در حقیقت و آخر است در صورت است . توضیح: نبوت به معنی اِِنباء است یعنی خبردادن و نبی آن است که از ذات، صفات و اسماء الهی خبر دهد. باید بدانیم که نبوت دو جنبه دارد اولاً حقیقت نبوت که آن را حقیقت محمدی (ص) گویند. ثانیاً صورت نبوت. در واقع صورت نبوت مظهری از نبوت حقیقی است . هر نبی از انبیاء از زمان آدم تا زمان خاتم مظهری از نبوت روح اعظم یا حقیقت محمدی (ص) است. صورت محمدی (ص) مظهر تمام اسماء و صفات و یا به عبارتی مظهر کامل نبوت، روح اعظم و یا حقیقت محمدی (ص) است . بنابراین حضرت محمد (ص) از جهت حقیقت نبوت ، اول و از نظر صورت نبوت، آخر است. 19 احد در میم احمد گشت ظاهر دراین دور، اول آمد عین آخر احد یعنی ذات باریتعالی که الله است. الله اسم ذات است به اعتبار جمیع اسماء و صفات، به عبارتی دیگر جمیع اسماء و صفات در تحت اسم الله مندرج است، بقیه اسماء الهی صفتی از اسماء الهی را نشان می دهند . به عنوان مثال از اسماء خداوند علیم یا قدیر است که این اسماء فقط نشان از علم یا قدرت خداوند است. هر یک از موجودات مظهری از یک یا چند اسم الهی هستند ولی انسان مظهر جمیع اسماء و صفات الهی است. احمد یعنی حضرت محمد (ص) مظهر کامل جمیع اسماء و صفات الهی است . مراد از کلمه اول، ذات احدیت است. مراد از آخر حضرت محمد (ص) است و مراد از دور، تجلی اسماء الهی در ممکنات است. مراد از میم احمد، دایره موجودات است. در ابیات قبل توضیح داده شد که تجلی ذات احدیت حرکتی است از او به طرف ممکنات، این حرکت یک سیر نزولی است که آن را قوس نزولی می گویند، هر چه به آخر قوس می رسیم، موجودات کامل تر می شوند. انسان کامل ترین موجودات در آخر قوس نزولی قرار گرفته است. در این دایره حضرت محمد کامل ترین انسان ها است، در آخر قرار گرفته و عین اول شده است، یعنی به قدری کمال یافته است که آئینه تمام نمای ذات احدیت شده است . 19مکرر ز احمد تا احد یک میم فرق است جهانی اندر این یک میم غرق است این بیت در همه نسخه ها نیست. میم در حروف ابجد شمارة چهل می باشد و مراتب موجودات گرچه از نظر جزیی لاینحصرند ولی از نظر کلی چهل مرتبه می باشند که مظهر حقیقت محمدی (ص) هستند. میم احمد اشاره به جمیع مراتب کونیه حقیقت محمدی (ص) است. به عبارتی جهان یعنی تمام مراتب چهل گانه موجودات، محل تجلی حقیقت محمدی (ص) است . مراتب چهل گانه به شرح زیر است: 1-عقل کل، قلم، ام الکتاب، روح اعظم یا حقیت محمدی (ص). 2-نفس کل یا لوح محفوظ یا کتاب مبین. 3-هیولی یا هیاکل یا کتاب مسطور یا رق منشور 4-طبیعت کلیه که مبداء آثار اسماء و افعال است. 5-فلک اطلس که عرش می نامند. 6-کرسی که فلک ثوابت می باشد. 7- فلک هفتم 8– فلک ششم- 9-فلک پنجم 10-فلک چهارم 11-فلک سوم 12- فلک دوم 13- فلک اول 14- کیوان یا زحل 15-مشتری یا برجیس 6- مریخ یا بهرام 17- آفتاب یا نیّر اعظم 18- ناهید یا زهره 19- تیر یا عطارد 20-قمر که نیّر اصغر می نامند.21-حمل 22-ثور 23-جوزا 24-سرطان 25- اسد 26- سنبله 27- میزان 28-عقرب 29- قوس 30-جدی 31- دلو 32- حوت 33-کره نار 34- کره هوا 35-کره آب 36- کره خاک 37- جماد 38- نبات 39- حیوان 40-انسان در ابیات قبل که گفته بود «در این دور، اول آمد عین آخر» یعنی در این دایرة موجودات، اول که عقل کل است، عین آخر که انسان است، شده است. یعنی حقیقت عقل کل به صورت انسان کامل در آمده است و نقطه اول دایره به نقطه آخر دایره ملحق شده است . 20 بر او ختم آمده پایان این راه بدو مُنزَل شده اَدعوا الی الله اَدعو الی الله اشاره به آیه کریمه « قُل هٰذِهِ سَبیلی أَدعو إِلَی اللَّهِ ۚ عَلیٰ بَصیرَةٍ » آیه 108 از سوره یوسف است یعنی ای محمد (ص) بگو طریق توحید ذاتی، راه حقیقی من است و من خلایق را به اسم جامع الله که مظهر آن اسم هستم به بصیرت دعوت می نمایم. چون هر شخصی در این عالم تحت ربوبیت اسمی از اسماء الهی هست پس دعوت ایشان از آن اسماء متفرقه به طرف اسمی از ذات احدیت است که جامع اسماء الهی است یعنی به طرف الله . معنی بیت : راه دعوت انبیاء به وجود حضرت ختمی مرتبت پایان آمده و نبوت او هم چنان که از نظر حقیقت ازلی بود از نظر صوت نیز ابدی می باشد و به او آیه أدعو "إِلَی اللَّهِ" نازل شده است . 21 مقام دلگشایش جمع جمع است جمال جان فزایش شمع جمع است به هر چیزی که به محض موهبت الهی و بدون تعمل سالک ، بر دل پاک او از جانب حق وارد می شود و باز به ظهور صفات نفس، زایل گردد، «حال» می گویند. این وضع یک حالت ناپایدار است. اگر «حال» وضعیت ثابت و پایدار نمود و ملکه سالک گشت آن را «مقام» می گویند . حال و مقام هر دو مخصوص ارباب قلوب است . «فرق» یعنی احتجاب از حق به خلق یعنی همه چیز را خلق دیدن و حق را من کل الوجوه غیر دانستن که این وضعیت مخصوص افراد عادی است. «جمع» که در مقابل فرق است، عبارت است از مشاهدة حق بی خلق. این مرتبه فناء سالک است چون زمانی که هستی سالک پابرجاست، شهود حق بدون خلق مسیر نیست. فرق بعدالجمع شهود خلق است قایم به حق یعنی حق را در جمع مخلوقات مشاهده می کند در این حالت سالک از مقام فناء عبور کرده به مقام بقاء بالله می رسد و در وحدت کثرت و در کثرت وحدت مشاهده می کند . جمع الجمع بعد از مرتبه فرق بعد الجمع قراردارد و عالی ترین درجة کمال است . سالک وقتی به این مقام می رسد ، موجودات و ممکنات را آنچنانکه هست، می بیند یعنی در همه چیز خدا را مشاهده می کند . شیخ می فرماید: پیغمبر ما به مقام جمع جمع که عالیترین درجه کمال است، رسیده است. در مصرع بعد نیز می گوید که جمال جانفزای او شمع جمع است. یعنی جمال او روشن کننده قلوب و ارواح جمیع کاملان است زیرا که بواطن ارباب کمال به واسطة نور هدایت آن حضرت منور گشته و محافل و مجامع جمیع مراتب کونیه به شمع جمال وجود مبارک او تابان و هویدا گشته است. 22 شده او پیش و دل ها جمله در پی گرفته دست جان ها دامن وی آن حضرت در کمال نبوت و ولایـت پیش و بیش از همــه است و دل های انبیاء دیگــر مطیع او شده و در پی او روانه مقام اصلی هستند. جان ها اشاره به ارواح مقدسه انبیاء دیگر است بدین معنی که ارواح مقدسه سایر انبیاء دست متابعت به دامن هدایت آن حضرت زده اند تا از مقام حجاب کثرات خلاصی یابند و به مقام و منزل توحید عیانی برسند. 23 در این ره اولیا باز از پس و پیش نشانی می دهند از منزل خویش در این ره اشاره به مراتبی است که در بیت قبل توضیح داده شد. در ابیات قبلی گفته شد که انبیاء ساربان کاروان طریقتند اولیاء نیز در این راه به متابعت انبیاء از پس و از پیش یعنی تقدم و تأخر از نظر مراتب کمال و تفاوت مراتبی که دارند و متناسب با حال و مقامی که در سیر و سلوک به طریق مکاشفه به آن منزل رسیده اند از آن منزل خبر می دهند . 24 به حد خویش چون گشتند واقف سخن گفتند در معروف و عارف معروف عبارت از ذات احدیت و حقیقت مطلق است و مبداء و معادِ همه، اوست. عارف عبارت از سالک می باشد که از مقام تقید خلاص یافته و به مقام اطلاق سیر نموده است. پس معنی بیت چنین خواهد بود: اولیا وقتی از تقیّد هستی موهوم خلاصی یافتند و به اطلاق پیوستند هر کدام متناسب با حال و مقامی که یافته اند و متناسب با درجه ای که به آن واصل گشته اند در معروف و عارف سخن گفتند که در ابیات بعدی سخن های آن ها به تفصیل آمده است. 25 یکی از بحر وحدت گفت: اناالحق یکی از قرب و بعد و سیر زورق مراد از بحر وحدت یعنی مستغرق بحر وحدت . معرفت حقیقی آن است که سالک در بحر وحدت مستغرق گردد. ذات احدیت مانند دریایی است و انسان کامل مانند قطره ای ازاین دریاست که تعیّن یافته است. در معرفت حقیقی قطره به دریـــا می رسد و در آن غرق می شود و در این حالت قطره و دریا یکی می شود. بعضی از اولیاء الله ارباب سکرند و در حالت مستی اسرار الهی را که در دل پاکشان ظهور نموده افشا می کنند و از جهت بیخودی آنچه برایشان ظاهر گشته است فاش می نمایند. پس معنی مصرع اول این بیت چنین خواهد بود: بعضی از اولیاء الله که ارباب سکرند، نمی توانند رازداری کنند و اسرار الهی را فاش می نمایند. این ها وقتی مستغرق بحر وحدت می شوند یعنی شناخت حقیقی پیدا می نمایند و مانند قطره ای به دریای وحدت متصل می شوند، خود را حقیقت دریا می یابند و در حالت مستی می گویند که من عین دریا هستم و به عبارتی دیگر کلمه اناالحق به زبان می رانند و می گوید من عین خدا هستم . بعضی دیگر از اولیاء الله در حالت سکر و صحو یعنی مستی و هشیاری هستند و این ها مامور به ارشاد غیر می باشند از حالت استغراق خود خبر می دهند تا سبب تشویق طالبان راه حقیقت گردند. این عده با وجود اینکه در دریای وحدت مستغرقند ولی چون هشیار هستند برای کسانی که در ساحل می باشند برای اینکه آن ها را به لذت این غرق شدن آشنا کنند الزامات این شناور شدن در دریا را بیان می کنند. بنابراین در مورد مراتب قرب، بعد و سیر زورق مطالبی می گویند تا طریق روندگان راه طریقت معلوم گردد. این طریق شامل سه مرحله بعد ، قرب و سیر زورق است . بُعد یعنی دور بودن از مبداء حقیقی در این حالت سالک هنوز مقید به قیود صفات بشری و لذات نفسانی است و از حقیقت حال بی اطلاع است. قُرب یعنی نزدیک بودن به مبداء حقیقی و عبارت است از سیر قطره به طرف دریا و اتصال به آن یعنی وصول به مقصود هستی و اتصاف به صفات الهی . زورق به معنای کشتی است و هر تعیین از تعینات صوری و معنوی مانند زورقی در بحر وحدت است و به قول شاعر «در بحر عشق جمله جهان هم چو زورق است» ولی سیر این کشتی فقط برای انسان کامل میسر است یعنی انسان کامل است که می تواند امواج کثرات را که مانند منازلی هستند سیر کند و خود را به مقام وحدت و یا به مقام قرب برساند. 26 یکی را علم ظاهر بود حاصل نشانی داد از خشکی ساحل قبل از پرداختن به معنی بیت باید دانست که شریعت، علم به احکام هست و طریقت، عمل به آن و حقیقت، وصول به مبدأ اصلی است . حصول حقیقت بدون مقدمات شریعت و طریقت ممکن نیست . مراد از علم ظاهر، علم شریعت است، مراد از خشکی ساحل، شریعت است به اعتبار اینکه سلامتی در خشکی ساحل است. یک عده از اولیاء الله در مقام ارشاد به انبیاء اقتدا کردند چون به یقین می دانند تا تمامت احکام مراعات نشود، سالک را وصول به حالات و مقامات میسر نخواهد شد. از طرفی هر کسی را قابلیت استماع اسرار معارف طریقت و حقیقت نیست. بنابراین احوال معنوی را که برایشان ظاهر گشته بود، مخفی داشتند و بر مقتضای علم و نه بر مقتضای حال، نشان از خشکی ساحل یعنی شریعت دادند . انبیاء علیهم السلام نیز همین شیوه را پیش گرفتند . 27 یکی گوهر برآورد و هدف شد یکی بگذاشت آن، نزد صدف شد بعضی از اولیاء الله و صاحبان کشف و مکاشفه گوهر اسرار و معانی را از صدف های احکام ظواهر برآوردند و آن اسرار را افشاء و اظهار نمودند و چون ظاهر بینان تحمل درک این اسرار را نداشتند از روی نادانی که داشتند زبان به طعن و ملامت گشودند. این کاملان را به کفر، زندقه و الحاد منسوب نمودند و بر قتل بعضی فتوی دادند پس معنی مصرع اول چنین خواهد بود: بعضی از اولیاء گوهر یعنی اسرار حقایق را از صدف بیرون آوردند و فاش کردند در نتیجه مورد هدف تیر طعن و ملامت گردیدند. معنی مصرع دوم نیز بشرح زیر خواهد بود: جماعتی دیگر از اولیاء نیز متوجه این حقیقت شدند که همة خلایق تحمل آگاهی از اسرار را ندارند، در نتیجه آن ها را در صدف های خود نگهداشتند یعنی اسرار را فاش نکردند و هر چه گفتند، شرح صدف یعنی شریعت و طریقت بود و گوهر آن صدف را بیرون نیاوردند. 28 یکی در جزء و کل گفت این سخن باز یکی کرد از قدیم و محدث آغاز بعضی از اولیاء الله نیز اسرار حقایق را به صورت اشاره بیان نمودند و از اصطلاحاتی مانند جزء و کل، قدیم و محدث برای بیان حقایق به صورت اشاره استفاده کردند. چون هر موجودی از موجودات صورتِ اسمِ خاصِ وجودِ واحدِ مطلق است پس نسبت موجودات با وجود واحد ذات احدیت مثل نسبت جزء به کل و یا مقید به مطلق و یا کثرات و تعینات به واحد مطلق است. همچنین عده ای از عرفا موجودات ممکنه را به اعتبار تعین و تشخص محدث خواندند و وجود واحد مطلق را به اعتبار اینکه اشیاء موجود، مظاهر او هستند ، قدیم خواندند. 29 یکی از زلف و خال و خط بیان کرد شراب و شمع و شاهد را عیان کرد بعضی از اولیاء الله نیز اسرار حقایق را به صورت استعاره بیان کردند و از اصطلاحاتی مانند زلف، خال، خط، شراب، شمع و شاهد استفاده کردند. زلف و خط استعاره از کثرت است به اعتبار اینکه زلف و خط اگر از روی انسان کنار زده نشود، روی انسان را می پوشاند و حاجب آن می شود، به همان ترتیب کثرت نیز حاجب روی وحدت است. مراد از خال نیز نقطه وحدت است. مراد از شراب، عشق، ذوق و سکر است و مراد از شمع، پرتو انوار الهی است که در دل سالک خطور می کند و مراد از شاهد، تجلی جمالی ذات مطلق است. استفاده از این استعارات و تشبیهات به خاطر آن است که همه، تحمل شنیدن اسرار را ندارند بنابراین اولیاء الله با استفاده از این عبارات، اسرارِ حقایق را به صورت استعاره بیان نمودند. در مورد این الفاظ در ابیات آخرین مثنوی بطور کامل بحث خواهد شد. 30 یکی از هستی خود گفت و پندار یکی مستغرق بت گشت و زُنّار وصول به منزل مراد، بی وسیلة نفی و اثبات میسر نیست. و برای رسیدن به خدا باید هر چه غیر اوست، نفی کرد و بعداً اثبات وحدت حقیقی نمود. همچنانکه در لااله الاالله با لفظ «لا اله» جمیع اغیار که نمودی دارند، نفی می شوند و باکلمه الاالله اثبات وحدت حقیقی می شود. چون تا زمانیکه کثرت مرتفع نگردد وحدت جلوه گری نمی نماید. در واقع کثرت مانع وصول به وحدت است. برای سالک نیز هیچ مانعی بالاتر از هستی و پندار خود او نیست. عارف کامل را واجب است که برای ارشاد طالبان و سالکانِِ راه حق، موانع را از سر راه آن ها بردارد و همانطور که بیان گردید، هیچ مانعی نیز بالاتر از پندار و هستی خود سالک نیست. مراد از بت، استغراق و توحید است. مراد از زنّار ، خدمت بر میان بستن و یک لحظه از ریاضت نیاسودن است. پس معنی مصرع دوم چنین خواهد بود: بعضی از سالکان با وجود استغراق و توحید، زنار خدمت بر میان بستند تا به برکت طاعت، عبادت، سیر و سلوک و ریاضتِ نفس، راه کمالات و مقامات را طی کنند. 31 سخن ها چون به وفق منزل افتاد در افهام خلایق مشکل افتاد هر یک از اولیاء بنا بر خصوصیات فیضی که از جانب خداوند به آن ها رسیده است به موقف و منزلی رسیده اند. بنابراین اختلاف اشارات آن ها به دلیل اختلاف احوال آن ها و موقف و منزلی است که به آن رسیده اند. لاجرم در این گلشن هر بلبلی نغمة دیگر می سراید و هر مرغی به زبانی نوحه سرایی می کند و چون تفاوت مراتب و تنوع مشارب موجب اشکالات بود بنابراین فهم آن نیز برای خلایق، به علت عدم اطلاع از مقامات و کمالات اولیاء مشکل شد. 32 کسی را کاندرین معنی است حیران ضرورت می شود دانستن آن طالبِ قابلی که داعیه طلب دامنگیرش شده و دچار حیرت و سرگردانی است، اگر می خواهد از اشارات این طایفه مطلع گردد و از اختلاف منازل و عباراتی که بیان می شود آگاهی پیدا کند، دانستن آن اصطلاحات از ضروریات است. لازم به یادآوری است علوم و معارف این طایفه از وجدانیات و ذوقیات است. دانستن اصطلاحات آن ها موجب حالات و مقامات نمی شود اما فایده ای که دارد این است که دانستن این عبارات و اشارات سبب آن می شود که شخصِ قابل، بتواند تحصیل این حالات بنماید و از کمالات اولیاء بهره مند شود.