
شیخ محمود شبستری
بخش ۱۵ - جواب
دگر کردی سؤال از من که من چیست
مرا از من خبر کن تا که «من» کیست؟
چو هستِ مطلق آید در اشارت
به لفظِ «من» کنند از وی عبارت
حقیقت کز تعیّن شد معیّن
تو او را در عبارت گفتهای «من»
من و تو عارضِ ذاتِ وجودیم
مشبّکهای مشکاتِ وجودیم
همه یک نور دان اشباح و ارواح
گه از آئینه پیدا، گه ز مصباح
تو گویی لفظِ «من» در هر عبارت
به سوی روح میباشد اشارت
چو کردی پیشوای خود، خرد را
نمیدانی ز جزوِ خویش خود را
برو ای خواجه خود را نیک بشناس
که نبوَد فربهی مانند آماس
منِ تو برتر از جان و تن آمد
که این هر دو ز اجزای «من» آمد
به لفظِ «من» نه انسان است مخصوص
که تا گویی بدان، جان است مخصوص
یکی ره برتر از کون و مکان شو
جهان بگذار و خود در خود جهان شو
ز خطِ وهمیِ های هویّت
دو چشمی میشود در وقتِ رؤیت
نماند در میانه رهرو و راه
چو های هو شود ملحق به الله
بود هستی بهشت، امکان چو دوزخ
منِ تو در میان مانند برزخ
چو برخیزد تو را این پرده از پیش
نماند نیز حکمِ مذهب و کیش
همه حکمِ شریعت از من توست
که این بربستهٔ جان و تنِ توست
منِ تو چون نماند در میانه
چه کعبه، چه کنشت، چه دیرخانه
تعیّن نقطهٔ وهمی است بر عین
چو عینت گشت صافی غین شد عین
دو خُطْوَه بیش نبْود راهِ سالک
اگر چه دارد آن چندین مَهالک
یک از هایِ هویّت در گذشتن
دوم صحرای هستی در نَوَشتن
در این مشهد یکی شد جمع و افراد
چو واحد ساری اندر عینِ اعداد
تو آن جمعی که عینِ وحدت آمد
تو آن واحد که عینِ کثرت آمد
کسی این سرّ شناسد کو گذر کرد
ز جزوی سوی کلّی یک سفر کرد
تصاویر و صوت

نظرات
امین کیخا
محمد حسین
مرتضی
مهندس مرتضی جاوید چپرپردی
مهندس مرتضی جاوید چپرپردی
مرتضی
روفیا
merce
merce
روفیا
محمود
محمود
روفیا
ناشناس
روفیا
مجتبی خراسانی
پاسخ می دهید ؟پوزش می خواهم ، والسلاممجتبی خراسانی
روفیا
روفیا
lyam
مینویی
merce
سیاوش بابکان
مجتبی خراسانی
پاسخ می دادم !خوب و پسندیده است که در کارهای خانه به والدۀ خود کمک کنید ، تا هنری بیاموزید !از خدا جوییم توفیق ادببیادب محروم گشت از لطف رببیادب تنها نه خود را داشت بدبلک آتش در همه آفاق زد
روفیا
روفیا
مجتبی خراسانی
روفیا
مجتبی خراسانی
پاسخ می دهند :( محمود گرامی سلاممقام فنا مقامی است که دران انسان قدرت الهی را حقیقتا عظیم و جبار می بیند و خود چون قطره ای در دریای بیکران . از تبعات توحید حقیقی است . در توحید صوری من می گویم لا اله الا الله …ولی در دل میگویم اینجا من از این ناحق دفاع میکنم چون حاجی فردا در بازار به دردم می خورد !دریای بیکرانی نیست تا من خود را به امواجش بسپارم . یک برکه اینجا یک ابگیر انجا و یک مرداب انطرفتر .فنایی وجود ندارد . همه اعداد بر اعداد دیگر تقسیم میشوند و بالاخره حاصلش یک عدد است .اگر من 4 باشم حاج اقا 8 من نسبت به او بالاخره 1/2 می شوم ولی اگر به جای حاج اقا ان بی نهایت را ببینم دو نسبت به بی نهایت صفر است و تنها در اینصورت من به صفر بودن خود باور پیدا میکنم . و این یعنی فنا . )مجددا تکرار می کنم ، به کارهای منزل بپردازید ، شما را چه به عرفان ! مگر عرفان بچه بازی است !خانم روفیا نوشته اید : ( تو را به خواسته ات نمیرساند بلکه تنها از ان دورت میکند …)حقیر قصدش از تذکر دادن به شما ، این بوده که ، صلاحیت ندارید ؛ قصد و خواستۀ دیگر نداشته ام . بحث علمی هم صورت نگرفته است ، که من بخواهم حرفم را به کرسی بنشانم !مادر دهر واقعا خنده دار است !شما و هم راهان بی سوادتان ، هر توهینی را به من روا داشتید ، علی الخصوص خود شما در نوشتۀ آخرتان ، در صورتی که من فقط تذکر دادم در علمی که تبحر ندارید اظهار نظر نکنید !یارب تو به فضل خویشتن باریزین ورطۀ هولناک برهانموالعاقبة بالعافیه والسلام
سیاوش بابکان
mehr
mehr
mehr
kokab
مجتبی خراسانی
روفیا
mehr
merce
روفیا
merce
روفیا
merce
باروت
روفیا
پوریا
Hamishe bidar
Hamishe bidar
Hamishe bidar
Hamishe bidar
Hamishe bidar
پاسخ دهند.»بندگان حقیقی خداوند در ارتباطات کلامی میان فردی خویش جانب عقل را رعایت میکنند. اینان هنگامی که با افراد نادان برخورد میکنند، نه تنها از گفتار بی ادبانه آنان اندوهگین نمیشوند بلکه از سر خیرخواهی برای آنان آرزوی سلامتی میکنند و بر اساس این دستور قرآنی: «وَیَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّیِّئَةَ» (رعد /22) «و بدی را با نیکی دفع میکنند»، گفته زشت آنان را به سخن زیبای خویش
پاسخ دهند.»در آیه دیگری، قرآن به نیکو سخن گفتن حتی در برابر دشمن دستور داده است «وَلاَ تَسْتَوِی الْحَسَنَةُ وَلاَ الْسَّیِّئَةُ ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِی بَیْنَکَ وَبَیْنَهُ عَدَاوَةٌ کَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمِیمٌ» (فصلت /34)«و نیکی و بدی برابر نیست. همواره به شیوهای که نیکوتر است مجادله کن، آنگاه کسی که بین تو و او دشمنی ای بود، گویی دوست مهربان است.»با دقت در این دستور الهی روشن میشود که تأثیر سخن نیکو تا چه اندازه در روابط انسانی نقش حیاتی دارد. آن چنان تأثیری که سبب دگرگونی فرد شنونده و تغییر دیدگاه او نسبت به گوینده میگردد.باحترام
محدث
محمد
مینا
Hamishe bidar
مینا
Hamishe bidar
قیس
قیس
شمس شیرازی
نور
روفیا
پاسخ را یافتم!توضیحات همه دوستان را نیز درست می بینم، استادم پیش از این درباره این تقسیم بندی سخن گفته بود لیک نمی توانستم مطلب را در ذهنم سر و سامان دهم تا امروز که دوباره بخت با من یار شد و بدان مطلب دسترسی پیدا کردم.برخی گفته اند این راه یک قدم است برخی دیگر دوقدم چون شیخ محمود:دو خطوه بیش نبود راه سالکبعضی سه گام:الهی قمشه ای پدر میگوید :گفتمش بین ما و حضرت دوستبازگو از کجاست تا به کجاگفت برداشتن زخود قدمی گام دیگر نهاده بر دو سراسومین گام بر در معشوقاین ره ، این منزل ، این سر ، این سودا عده ای هفت گام و بعضی هزار گام برای آن قایل شده اند:از ره خویش تا به خانه دلعاشقان را هزار و یک منزل...ره عشق را دویدم همه روی خار و خارهبه خدا هزار منزل به امید یک نظارهنظامی میفرماید :در تک آن راه دو منزل شدمتا به یکی تک به در دل شدمولی همگی اشاره به حقیقت واحدی دارند. این تقسیمات بسته به مراتب وجودی آدمیان و وسع و امکانات آنها برای گام برداشتن متفاوت است، یکی به سبب قدرت روح یکباره از خود رها می شود و با یک گام بلند (به قول چینی ها a great leap forward)به معشوق می رسد، دیگری قدرتش کم است استقامتش بیشتر و با گام های کوچک طی طریق می کند، این تقسیمات اعتباری هستند، آنچه حقیقی است سوی حرکت است، حرکت از خود به سوی او که یک گام بیش نیست، یا ما روی سوی خود داریم که بی تردید درجا میزنیم، یا روی از خود سوی او کرده ایم!
روفیا
روفیا
سیدمحمد
ج م
احسان
محمد بیات
امیرحسین
ما را همه شب نمی برد خواب
ما را همه شب نمی برد خواب
امیرحسین
ما را همه شب نمی برد خواب
محسن
جزو
برگ بی برگی
برگ بی برگی
بل فضول
بل فضول
موسی الرضا
پاسخ سوالی در ادامه اشعار گلشن راز به نظرات عزیزان در این صفحه رسیدم مطالعه مطالببیش از خود اشعار آموزنده بود پیشنهاد میکنم در نظرات بجای استفاده از منابع دیگر (روایات, امثال ,اشعار و آیات...) عزیزان تفکرات و اندیشه خود را بنگارندبهرحال منابع در اختیار همه هست مهم چشمه های شناخت و منابع معرفت هستند که که در این درگاه گرد آمدند
ناصر رستمی
دکتر امین لو
پاسخ این سؤال است که سایل پرسیده بود «چه معنی دارد اندر خود سفر کن؟». شیخ می فرماید: یک بار به طریق سیر معنوی سفر کن و از کون و مکان یعنی از اسماء و صفاتی که عالم مظهر آن است، گذر کن و از عالم کثرات و تعینات عبور کن و از تعیّن جسمانی و روحانی فانی شو تا بدین طریق به مقام بقاء بالله برسی، وقتی به این مقام رسیدی، خواهی دید: همۀ عالم تویی و جمیع اشیاء اجزای تو هستند و در واقع تو خودت جهانی. لازم به یادآوری است: انسان منتخب و نسخۀ جمیع عالم است. هر چه در عالم هست در وجود انسان است و انسان آخرین درجۀ تنزلات است. در واقع حقیقت واحده مطلقه در مراتب تنزلات و ظهورات در هر مرتبه ملبّس به صفتی و اسمی گشته تا به مرتبۀ انسانی رسیده و انسان شامل جمیع اسماء و صفات ذات احدیت است و این را سیر نزولی گویند. حال انسان در مرحله ای که می خواهد در خود سفر کند باید همان راه هایی را که آمده است در سیر صعودی طی کند و اسماء وصفاتی را که به آن ملبس گشته، به تدریج از خود دور کند تا در این سیر الی الله به مقام فناء فی الله برسد. این معانی که گفتیم معنی «اندر خود سفر کن» می باشد. 300 ز خطِ وهمی «های هویت» دو چشمی می شود در وقت رؤیت هویت عبارت از ذات حق است و به اعتبار اینکه تعیّن نیافته است بنابر این اقتضای آن خفا و بطون است و به همین مناسبت به آن اسم الباطن نیز می گویند. در ابیات قبل بیان گردیده که ذات احدیت حُبِّ ظهور دارد یعنی دوست دارد که از حالت خفا بیرون بیاید و ظاهر شود و به این اعتبار به اسم الظاهر مخصوص می گردد. آنچه معلوم است این است که ذات احدیت چه اسم الباطن و چه اسم الظاهر باشد بیش از یک حقیقت نیست. در ابیات قبل بیان گردید تا زماینکه موجودی تعیّن نیافته و مشخص نشده، نمی شود به آن اشاره کرد وقتی توانستیم به آن اشاره کنیم دلیل بر آن است که تعیّن یافته است که در این صورت می توان از الفاظ «من» «تو» و «او» استفاده کرد. در این بیت لفظ «ها» به معنی «او» است پس مراد از «های هویت» یعنی هویتی که تعیّن یافته و قابل اشاره شده است. خط و همی که در این بیت بکار رفته به معنای صفات است چون صفات عارضی و فنا پذیرند. پس موهومی هستند. مراد از دو چشم نیز کسی است که یکی را دو تا می بیند پس معنی بیت چنین خواهد بود: با خط وهمی یعنی عارض شدن صفات، هویت ذات احدیت تعیّن یافت و از وحدت، کثرت بوجود آمد. در نتیجه کسانیکه چشم حقیقت بین نداشتند عالم را به صورت کثرت رؤیت کردند در صورتی که در حقیقت، حق بیش از یکی نیست این بیت ایهام دارد و یک معنای ظاهری هم دارد و شیـخ بـه ظـرافت از صـنعت ایهام استفاده کرده است حرف «ها» منفصله به صورت دایره نوشته می شود. وقتی متصل می شود خطی آن را به دو قسـمت تقسیـم می کنـد و های دو چشم بوجود می آید پس معنی ظاهری بیت چنین خواهد بود بوسیله خط موهومی «های» هویت از صورت دایره به صورت «های » دو چشم درآمد و رؤیت گردید. 301 نمانَد در میانه رهرو و راه چو «های هو» شود ملحق به الله این بیت نیز ایهام دارد یعنی علاوه بر معنای اصلی یک معنای ظاهری هم دارد اول معنای ظاهری بیت را توضیح می دهیم. حرف «ها» در کلمه هو دو چشمی است وقتی این حرف به کلمه الله ملحق شود یک چشمی می شود و خط میانه از بین می رود. اما معنی اصلی بیت این است: مراد از «های هو» چنانکه در بیت قبل توضیح داده شد تعیّن ذات احدیت به اسماء و صفات و ظهور آن در عالم کثرات است. کلمه الله نیز اصل ذات احدیت است و جامع جمیع اسماء الهی است. مراد از رهرو و راه نیز سالک و سلوک است پس معنی بیت چنین خواهد بود. وقتی تعیّن از بین برود و توحید حقیقی ظاهر شود نه سلوکی باقی می ماند نه سالکی یعنی همه در وجود ذات احدیت فانی و محو می شوند. 302 بود هستی بهشت، امکان چو دوزخ من و تو در میان، مانند برزخ شیخ در ای بیت هستی را به بهشت، امکان را به دوزخ و انسان را به برزخ بین بهشت و دوزخ تشبیه کرده است. هستی به بهشت از آن جهت تشبیه شده است که بهشت ادراک ملایم و شامل جمیع کمالات ا ست، هستی نیز چنین است. دوزخ ادراک ناملایم و حاوی تمام نقایص است امکان نیز اینگونه است. اما انسان برزخ بین وجوب و امکان است و به حسب برزخیت، احکام طرفین در او ظاهر می شود. هــر گاه احکام کثرات به او غالب شود به طرف اخلاق ذمیمــه میل می کند و هر گاه احکام وجوب و کمال بر او غالب شود، میل او به جانب وحدت و مبدأ بیشتـــر می گردد و در بهشت بی زوال در می آید. 303 چو برخیزد ترا این پرده از پیش نمانَد نیز حکم مذهب و کیش مراد از پرده، تعین روحانی یا جسمانی است که سبب من و مایی شده است و تعیّن را از آن جهت پرده می گویند که در حقیقت وجود، پرده ها می کشد. هر گاه این پرده از بین برود یعنی انسان به مقام فناء فی الله برسد در این صورت احکام مذهب و کیش از بین می رود. چون احکام مذهب و کیش از لوازم من و تو است پس وقتی مایی و منی از بین رفت احکام مذهب و کیش از بین می رود. کیش به معنای دین، ملت و شریعت است که مبدأ آن نبوت است و مذهب که مبدأ آن اجتهاد است. 304 همه حکم شریعت از منِ تست که آن بر بستۀ جان و تن تست در تشریح بیت دوم این مثنوی توضیح دادیم که فیض رحمانی از مبدأ نشأت می گیرد و سبب تعیّن می شود و این مسیر تعیّن هر چه تنزل می کند موجود کامل تر می شود تا به مقام انسانی می رسد. تا زمانیکه تنزل به آخرین مرتبه خود نرسیده است عروج صورت نمی گیرد و در واقع آخرین نقطه تنزل نقطۀ عطفی بین قوس نزولی و صعودی است. برای تکامل انسان، بعثت و تکمیل نفوس ودعوت به معاد لازم است، بنابراین لازمه تکامل انسان از طریق احکام شرعیه اعم از اوامر و نواهی، هم جسم انسان و هم روح انسان است تا به آن نقطۀ عطف یعنی بدایت عروج برسد. به همین مناسبت شیخ در این بیت می فرماید: همۀ احکام شریعت از برای تکامل «منِ» تو است و این احکام نیز وابسته به جان و تن یعنی روح و جسم تو است. مراد از «من» در مصرع اول تعیّن انسان است یعنی احکام شریعت از برای تکامل تعیّن وجود تو است. 305 من و تو چون نماند در میانه چه کعبه چه کنش چه دیر و خانه در بیت «303» توضیح دادیم من و تو نشانۀ تعیّن است و تعیّن مانند پرده ای است که روی حقیقت وجود را می پوشاند و چون روی حقیقتِ وجود پوشیده شد، هر کسی روی توجه به جانبی می آورد و در نتیجه عقاید، ادیان و مذاهب مختلف بوجود می آید. همۀ این اختلافات ناشی از مستور بودن حقیقت در زیر پــردۀ «من و تویی» است حال اگر این پرده از بین برود اختلافات ادیان از بین می رود و در آن صورت کعبه، کنشت، دیر و خانه یکی می گردد و به عبارت دیگر جنگ هفتاد و دو ملت به علت ندیدن حقیقت است. 306 تعیّن نقطۀ و همی است بر عین چو عینت گشت صافی غین شد عین در این بیت سه بار کلمه عین بکار رفته است عین در مصرع اول به معنای حقیقت است. عین در اول مصرع دوم به معنای چشم است و عین در قافیه مصرع دوم حرف عین است. برای اینکه حرف عین به حرف غین تبدیل شود به آن یک نقطه اضافه می شود. اضافه شدن نقطه مثال و نمونه ی از تعیّن است و در مصرع دوم که گفته « غین شد عین» یعنی تعیّن از بین رفت. پس معنی بیت چنین خواهد بود: تعیّن، یک امر اعتباری و وهمی است که بر عین یعنی حقیقت عارض می شود حال اگر چشم خود را صاف کنی یعنی چشم بصیرت تو باز شود تعیّن از بین می رود و حقیقت بر تو آشکار می گردد و در آن صورت متوجه می شوی کثرات، تعینات، منی و مایی همه امور اعتباری بوده اند و حقیقت جز ذات احدیت نیست و این حالت را کشف و شهود می گویند که جز عارف کامل برای دیگران دست یافتنی نیست. 307 دو خطوه پیش نبود راه سالک اگر چه دارد او چندین مهالک خطوه به معنای گام است. شیخ می فرماید: راه سالک دو گام بیشتر نیست اما در این دو گام مهالک متعدد وجود دارد. گام اول این است که انسان همۀ اشیاء را حق ببیند گام دوم این است که سالک، صحرای هستی مجازی را در نوردد و بعد از فناء هستی به مقام بقاء بالله برسد که آن مرتبۀ حق الیقین است. بزرگان راه طریقت گفته اند که میان طالب و مطلوب صد منزل است و هر منزل نیز دارای ده منزل است و تا زمانیکه این منازل طی نشود، سالک به مطلوب حقیقی نمی رسد. از این امر معلوم می شود که جماعتی که با وجود مخالفت احکام شرعیه، عدم متابعت از انبیاء و اولیاء دعوی حقیقت و عرفان می نمایند، گمراهند. مهالکی که در این دو گام وجود دارد عبارتند از اخلاق ذمیمه، افعال قبیحه و اعمال سیّئه که هر یکی موجب دوری عابد از معبود می گردد. سالک راه طریقت باید با ارشاد پیر کامل این مهالک را از خود دور کند. 308 یک از «های هویت» در گذشتن دوم صحرای هستی در نوشتن در بیت قبل گفته شد که راه سالک دو قدم است در این بیت آن دو قــدم را توضیح داده و می فرماید گام اول عبارتست از «های هویت درگذشتن» و گام دوم عبارتست از صحرای هستی در نوشتن. های هویت را در بیت 300 به طور کامل توضیح دادیم و آن عبارت از تعیّن است. بنابر این گام اول در گذشتن از تعیّن است. یعنی در گام اول انسان باید پردۀ تعیّن را کنار بزند و همه چیز را حق ببیند و این مرتبۀ عین الیقین است گام دوم هم این است که انسان صحرای هستی را در نوردد و به مقام نیستی یعنی به فناء فی الله برسد و باقی بالله گردد و این مقام حق الیقین است. 309 در این مشهد یکی شد جمع و افراد چو واحد ساری اندر عین اعداد مشهد یعنی محل شهود و شهود عبارت از رویت حق است. یکی شد یعنی یکسان شد. پس زمانیکه عارف دو گام را طی کرد و به مقام حق الیقین رسید، مشاهده خواهد کرد، همه چیز اوست و کثرات و تعینات اعتبارات هستی مطلقند. در این مرحله جمع و افراد یکی می شود. یعنی اگر از جمع صحبت کنی و بگویی که همه اوست راست گفته ای و اگر از فرد صحبت کنی و بگویی که شیئی واحد است باز راست گفته ای. حقیقت یکی بیش نیست هم چنانکه در اعداد بی نهایت نیز حقیقت همان عدد یک است که در هر عددی به تعداد آن عدد تکر ار می شود. توضیح مفصل این مصرع در بیت نهم داده شده است. 310 تو آن جمعی که عین وحدت آمد تو آن واحد که عین کثرت آمد این بیت باز توضیحی بر بیت قبل است. در بیت قبل گفته شد که جمع و افراد یکی می شود در این بیت با عبارتی دیگر همان موضوع را تکرار می کند و می گوید: ای انسان تو که در آخرین مرتبه تنزلات تعیّن قرار گرفته ای و تمام عالم کثرات و تعینات در وجود تو جمعند اگر سیر صعودی را طی کنی و تعینات را از خود دور نمایی به مقام فناء فی الله برسی، خواهی دید که تو عین وحدت هستی و اگر از آن بالا پس از رسیدن به مقام بقاء بالله به عالم کثرات نگاه کنی، خواهی دید که حقیقت واحد است که به صورت کثرات درآمده است. 311 کسی این سِر شناسد کو گذر کرد ز جزوی سوی کلی یک سفر کرد مراد از سّر همان مفهوم بیت قبل است یعنی جمع، عین وحدت است و واحد عین کثرت است. کسی می تواند به این راز پی ببرد که اولاً از خودی خود گذر کند و ثانیاً از جزویت یعنی مقام تعیّن به کلیت که حقیقت واحدۀ مطلقه است، برسد. توضیح این مصرع در بیت هشتم داده شده است.
علیاکبر مصورفر