شیخ محمود شبستری

شیخ محمود شبستری

بخش ۲۵ - جواب

۱

کسی بر سرِّ وحدت گشت واقف

که او واقف نشد اندر مَواقف

۲

دلِ عارف شناسا‌ی وجود است

وجودِ مطلق او را در شهود است

۳

به جز هستِ حقیقی‌، هست نشناخت

از آن رو هستیِ خود پاک در باخت

۴

وجودِ تو همه خار است و خاشاک

برون انداز از خود جمله را پاک

۵

برو تو خانهٔ دل را فرو روب

مهیّا کن مقام و جای محبوب

۶

چو تو بیرون شدی او اندر آید

به تو، بی تو جمالِ خود نماید

۷

کسی کاو از نَوافِل گشت محبوب

به لایِ نفی کرد او خانه جاروب

۸

درونِ جانِ محبوب او مکان یافت

ز «بی یَسمَع و بی یَبصَر‌» نشان یافت

۹

ز هستی تا بوَد باقی بر او شَیْن

نیابد علمِ عارف صورتِ عین

۱۰

موانع تا نگردانی ز خود دور

درونِ خانهٔ دل نایدت نور

۱۱

موانع چون در این عالم چهار است

طهارت کردن از وی هم چهار است

۱۲

نخستین پاکی از اِحداث و اَنجاس

دوم از معصیت وز شرِّ وسواس

۱۳

سوم پاکی ز اخلاقِ ذَمیمه است

که با وی آدمی همچون بَهیمه است

۱۴

چهارم پاکی سِرّ است از غیر

که اینجا منتهی می‌گرددش سیر

۱۵

هر آن کاو کرد حاصل این طهارات

شود بی شک سزاوار مناجات

۱۶

تو تا خود را به‌کلّی در نبازی

نماز‌ت کی شود هرگز نمازی

۱۷

چو ذاتت پاک گردد از همه شَینْ

نمازت گردد آنگه قُرّةالعین

۱۸

نماند در میانه هیچ تمییز

شود معروف و عارف جمله یک چیز

تصاویر و صوت

گلشن راز به کوشش دکتر جواد نوربخش - شیخ محمود شبستری - تصویر ۴۵

نظرات

user_image
روفیا
۱۳۹۴/۰۱/۱۶ - ۰۲:۵۷:۰۹
چو تو بیرون شدی او اندر ایدبه تو بی تو جمال خود نمایدمردم خیال می کنند موحد هستند و ادعا می کنند :نه ! ما به دو خدا اعتقاد نداریم !دو خدا چیز غریبی نیست . یکی خدا یکی هم خودمان !بسیاری از ما خودمان هم خدایی هستیم برای خودمان .اینکه کسی حق ندارد به ما انتقاد کند , اینکه تحمل صدای مخالف را نداریم , اینکه به فرزندانمان اجازه نمی دهیم دنیا را از دریچه نگاه خود ببینند و ...وا... اگر خود خدا هم چنین استبدادی را اراده کرده باشد !اینجا شیخ محمود رمز دیدار ان زیبارو را فاش می کند :می گوید تو در میانه نباش , او خودش می اید !او که امد با خود همه زیبایی ها و عشق و سعه صدر و بخشندگی و محبوبیت و ... را می اورد .
user_image
Hamishe bidar
۱۳۹۴/۰۷/۰۷ - ۰۳:۲۹:۲۰
واقعا تکاندهنده و ژرف سخن میگه: تو تا خود را بکلی در نبازینمازت کی شود هرگز نمازیواقعأ آدم در میمونه و هیران میشه و نا امید میشهمو از قالوا بلی تشویش دیرمگنه از برگ و باران بیش دیرماگر لاتقنطوا دستم نگیردمو از یاویلنا اندیش دیرم
user_image
Hamishe bidar
۱۳۹۴/۰۷/۱۲ - ۰۶:۴۵:۳۲
دوست عزیز من باز هم از شما بابت اغلات پوزش میخواهم. اگر اغلات شما را اینقدر آزار میدهند، پیشنهاد میکنم که وقتت را تلف نکی برادر من.
user_image
قیس
۱۳۹۴/۰۹/۰۴ - ۰۷:۴۸:۲۰
{چو تو بیرون شدی او اندر آید ※ به تو بی تو جمال خود نماید کسی کو از نواقل گشت محبوب ※ به لای نفی کرد خانه جاروب}= در احادیث است که بنده به بسیار گزاردن نوافل چنان شود که حق تعالی سمع و بصر و دست و زبان او شود. و به گزاردن فرایض و مداومت بر آن چنان گردد که سمع و بصر حق گردد... و این مرتبه اعلی است از مرتبه ی اول...، چرا که در گزاردن نوافل بنده به جایی رسد که از صفات خود منسلخ شده و صفات او در صفات حق فانی می شود: و در گزاردن فرایض ذات بنده در ذات حق فانی می گردد...،، و هرگاه که صفات بنده فانی شد، حق تعالی از صفات خود او را صفات دیگر می بخشد...،، و هرگاه ذات بنده فانی شود، بجز حق نماند. و این سخن را به مثلی و نظیری ظبط توان کرد: مثلا قطره وقتی به دریا می رسد و کم شود، قطره به تنهایی نمی تواند ظهور نماید، ولی دریا هم قطره نباشد.«رستگار باشید»
user_image
قیس
۱۳۹۴/۰۹/۰۴ - ۰۸:۱۵:۳۰
مقام فنا و نیستی: هرکول یکی از شخصیتهای اساطیری یونان باستان هست که پادشاه ائوروستئوس، او را بخاطر گناهانش به بند مجازات های گوناگون کشیده است...، یکی از این مجازات های گوناگون نظافت اصطبلی است به نام ''آوگیانس'' که سی سال است که تعداد هزار گاو در آن جای داده شده و در این مدت هرگز کسی این اصطبل را تمیز نکرده است و بوی بد آن تمام آن منطقه را آزار می دهد...،، هرکول تنها راه تغییر مسیر رودخانه های آلفیوس و پنیوس که در اطراف اصطبل هستند می داند و با تغییر دادن مسیر این دو رودخانه، تمام مدفوع و کثافات اصطبل را از بیخ و بن میکند و اینگونه اصطبل تمیز می گردد={سیلاب نیستی را سر در وجود من نه ※ کز خاکدان عالم بر دل غبار دارم ※ شستم به آب غیرت نقش و نگار ظاهر ※ کاندر سراچه ی دل نقش و نگار دارم} <>
user_image
مهری
۱۳۹۴/۰۹/۰۴ - ۱۶:۴۰:۲۴
چند دقیقه پای درد دل دوست گرامی،،،،،نوافلخداوندا دلُم بی لنگر آیویه وقت مؤمن یه وقتی کافر آیواگر شب تا سحر نالون شوی زاربه دل گویی خدایا دلبر آیویه روزی میرسه ناغافل از راهنگارت ، سرو نازت ، لاغر، آیونوافل گر بخونی تا سحر گاه سحر یارت ببینی با سر آیوبشینه دست و پایت رو بمالهیواشی بیخ گوش ِت غرغر آیومباداخسته شی از غرغرایِشاگه صبرت تموم شه محشر آیومبادا از در خونت برونیشچو روندی از درش از پنجر آیواگر خوابِت بگیره اون وسط هانمیدونی چه خاکی بر سر آیوبرو نذر خدا کن وقت خفتن به جای دلبر ِت یک کفتر آیووگرنه اونکه با دلبر نشسته همش می گو که عمرم آخر آیو لیاما” گر بدونی راز خلقت”که دوری از وصالش بهتر آیو
user_image
شمس شیرازی
۱۳۹۴/۰۹/۰۴ - ۱۷:۰۵:۵۶
در بحث خدا و باورهای یکتا پرستی، بگذریم که نفس پرستیدن با آزادی منافات دارد، ظریفی اما میگفتمشکل از زمانی آغاز شذ که این خداوند یکتا دیگر خدایان را از میدان به در کرده خود زمام امور عالم را به دست گرفت، خوب هزاران سال پیش باجمعیت اندک جهان و پایین بودن سطح توقع بندگان کارها باری به هر جهت میگذشت.امروزه با این میزان جمعیت و این همه درد سر از جنگ و آلودگی و گرسنگی و به ویژه برتری دادن یک قوم و مسلط کردن آنان بر وسایل ارتباط جمعی جهان و شرکتهای چند ملیتی. به نفع خود ایشان است که تادیر نشده و مردم بر او نشوریده اند، به نظم چند خدایی و قانون اساسی قدیم برگردد تا اداره امور به نحوی بهتر امکان پذیر شود، ( از کسانی که بااو در تماس اند درخواست میشود به این هشدار را به عرض وی برسانند.)و من الله توفیق و علیه.....
user_image
ناشناس
۱۳۹۴/۰۹/۰۴ - ۱۸:۳۰:۰۹
مطمئنید اون شخص "ظریف" بوده و چیز دیگه ای نبوده؟ هر حرف نادرستی رو که نباید دارای ظرافیت دونست.
user_image
شمس شیرازی
۱۳۹۴/۰۹/۰۵ - ۰۴:۱۱:۲۴
در باره ظرافیت او چیزی نمی دانم ، لکن مردی نکته سنج بود و البته با آقای ظریف کدخدا دوست نسبتی نداشت.
user_image
شمس شیرازی
۱۳۹۴/۰۹/۰۵ - ۰۴:۵۵:۱۰
ظراف و ظرافت شنیده بودم ، ظرافیت !! تازگی دارد.
user_image
Hamishe bidar
۱۳۹۴/۰۹/۰۵ - ۰۵:۲۲:۳۱
با عرض سلام خدمت مهری خانم گرامی! شعر قشنگی را نوشتید. میتوانید کمی هم از منظور و هدف شاعر آن بنویسید؟با احترام!
user_image
نا آشنا
۱۳۹۴/۰۹/۰۵ - ۰۵:۴۵:۰۸
بیدار جاناگر خوابِت بگیره اون وسط هانمیدونی چه خاکی بر سر آیوبرو نذر خدا کن وقت خفتنبه جای دلبر ِت یک کفتر آیووگرنه اونکه با دلبر نشستههمش می گو که عمرم آخر آیو”لیاما” تو ندونی راز خلقت ؟که دوری از وصالش بهتر آیو ؟شعر تقریباً طنز از ” لیام“ عزیز ، شاعر نکته پرداز ماست ، لیام گرامی متأسفانه دیگر حاشیه نمی نویسدکه ما از فیض وجودش محرومیمجواب را هم از حافظ بگیرید:هر که خواهد که چو حافظ نشود سرگرداندل به خوبان ندهد وز پی ایشان نرودغزل زیبایی ست
user_image
Hamishe bidar
۱۳۹۴/۰۹/۰۵ - ۰۶:۴۰:۳۵
من از هدف شاعرپرسیدم، شما با خود شعر جواب میدی؟هدف من از این سوُال این نبود که فقط همان شعر را به من بنویسید بزرگوار.وقتی از یک نقاش میپرسم هدفت از این نقاشی چیست که نمیگوید رنگ پاشیدن، درست است؟ با احترام!
user_image
نخود هر آش
۱۳۹۴/۰۹/۰۵ - ۰۷:۱۳:۵۵
بیدار ،این نه از آن شعرهاست که معنایش در بطن شاعر باشد، معنایش بسیار روشن است، میفرماید : اگر اون وسطا خوابت بگیره ،! چه خاکی به سرت میکنی؟؟منظور خاک برسری نیست ها !!
user_image
نا آشنا
۱۳۹۴/۰۹/۰۵ - ۰۸:۴۷:۵۲
عزیزممن که شعر حافظ را در جواب نوشتم توضیح لازم است ؟ ، چشممیگوید بی تابی می کنی ، از خدا میخواهی نگارت بیایدنماز نافله میخوانی ،یکهو ، یار میآیدوقتی یار آمد و به مّقصود رسیدی نک و نال او آهسته آهسته شروع می شود و می بینی همان فراق بهتر بوددرد فراق شیرین تر از وصال استمن اینطور فهمیدمشاهد هم ”جامی“ است که می فرماید :محنت قرب ز بعد افزون استجگر از هیبت قربم خون استهست در قرب همه بیم زوالنیست در بعد جز امید وصالآتش بیم دل و جان سوزدشمع امید روان افروزد
user_image
نا آشنا
۱۳۹۴/۰۹/۰۵ - ۰۸:۵۰:۱۴
مهری بانو لطف می کنید از لیام گرامی بیشتر حاشیه بگذارید شاعر باریک بین و نکته پردازیستبا درود به شما
user_image
Hamishe bidar
۱۳۹۴/۰۹/۰۵ - ۱۳:۴۲:۲۵
نا آشنای گرامی: منظور من هدف خود شاعر بود. در مورد اشعار شعرای مرحوم هر کسی تفسیر خود دارد. حال اینکه شما نوشتید از شاعر که نبود، بود؟ اونی که شما از حافظ نوشتید غزل بسیار ژرفی است و حافظ خود می فرماید: "هر که خواهد که چو حافظ نشود سرگرداندل به خوبان ندهد وز پی ایشان نرود"حالا به نظر شما باید دل به خوبان داد یا نه؟با احترام!
user_image
ناآشنا
۱۳۹۴/۰۹/۰۵ - ۱۵:۲۹:۲۱
بیدار جانمنظور شاعر را من به فهم خودم نوشتممن نیز درین مانده ام ،که وصال بهتر است یا فراقاگر بیشتر میخواهی ، ببخشید که فضولی کردمشما همخواهی دل بده ، خواهی دل ستان
user_image
ناشناس
۱۳۹۴/۰۹/۰۵ - ۱۶:۰۸:۲۳
بابا چی میخوای بگه دیگهاین نا آشنا که شعر رو نگفته داره میگه من اینو فهمیدم اگه جوره دیگه میخوای ، چن بار بخون شاید یه چیزی از توش در بیاری
user_image
ناشناس
۱۳۹۴/۰۹/۰۵ - ۱۷:۴۵:۰۱
آقای شمس شیرازی. چرا مسخره می کنید؟ گاهی اوقات ها برای آدم غلط املایی پیش می آید. در ضمن فقط ایرانی ها در این سایت گنجور نظر نمی نویسند. بعضی از انسان هایی که مسلمان و ایرانی و فارسی نیستند هم نظر می نویسند. سعی کنی بقیه رو مسخره نکن هم وطن حافظ.
user_image
ناشناس
۱۳۹۴/۰۹/۰۵ - ۱۷:۴۹:۵۴
لیام باز هم شعر هایی در گنجور نوشته است. این شعرش البته به زبان فارسی خالص نیست ولی در شاعر بودن انسان قوی ای است اما مطالب موجود در شعرهایش و مضمون یابی هایش، قشنگ نیست و بر خلاف اندیشه های بسیاری از نظر نویس ها است. شاید هم لیام خود مهری باشد و نمی خواهد اسم واقعی اش را بنویسد.
user_image
شمس شیرازی
۱۳۹۴/۰۹/۰۶ - ۰۳:۲۴:۵۶
جناب ناشناس خدا نکناد که من قصد ریشخند داشته باشم،اگر چنین برداشت کرده اید ببخشایید.اما خوب است پیش از فرستادن دیدگاهتان یکبار دیگر بخوانید . جسارت است اما اوقات ها جمع در جمع است.
user_image
دکتر امین لو
۱۴۰۰/۰۶/۰۹ - ۱۴:۰۹:۴۳
جواب  سؤال ششم سر وحدت 396    کسی بر سر وحدت گشت واقف          که او واقف نشد اندر مواقف بدانکه ذات احدیت در مراتب و  مظاهر به لباس اسماء، صفات و مظاهر جسمانی و روحانی متلبس گشته و در پردۀ تعینات پوشیده است. سالک تا زمانیکه پردۀ تعینات را با ارشاد یک عارف کامل کنار نزند، وصول به وحدت حقیقی میسور نیست، برای اینکه انسان کامل که در آخرین مرتبه تنزلات است، در یک سیر صعودی الی الله خود را به وحدت حقیقی برساند، باید مراتبی را طی کند. در هر مرتبه ای تعینی را که به صورت حجاب است، کنار بزند. اگر در مرتبه ای از مراتب متوقف شود، وصول او به حقیقت ناتمام  خواهد ماند. هر کدام از مراتب فوق در این سفر به منزلۀ ایستگاهی است که در مصرع دوم مواقف از آن تعبیر شده است. پس معنی بیت چنین خواهد بود: کسی به سر وحدت می تواند آگاه شود که در ایستگاه های تعیّن متوقف نگردیده و به سفر خود ادامه دهد تا به وحدت حقیقی برسد. شیخ به جواب موضوع اول به صورت اجمالی به همین بیت بسنده کرده  از بیت بعد به جواب موضوع دوم بیت فوق خواهد پرداخت. در ابیات بعدی جهت تکمیل این سؤال راجع به مراتب ومواقف مطالبی خواهد داشت. جواب  سؤال هفتم معرفت عارف 397      دل عارف شناسای وجود است      وجود مطلق او را در شهود است قید کلمۀ دل در این بیت بدین معنی است که مرکز و محل این نوع شناخت دل است. غیر از اصحاب دل برای کسان دیگر این معرفت حاصل نمی گردد. پس عارف آن است که دل او بشناسد که وجود حقیقی فقط ذات احدیت است و به غیر از او وجود دیگری نیست و همۀ عالم نمایش و عکس او هستند که در آینۀ تعینات تجلی پیدا کرده است . شخص عارف باید در همه چیز ذات احدیت را ملاحظه و مشاهده نماید و یک لحظه از شهود او غافل نباشد و الا هنوز مشرک است. 398  به جز هستِ حقیقی، هست نشناخت   و یا هستی، که هستی پاک در باخت هست، بود و وجود هر سه به یک معنی است. در بیت قبلی گفته بود عارف کسی است که شناسای وجود باشد و همیشه وجود مطلق را مشاهده کند.  در این بیت طــرق این شناخت را بیان می کند و می فرماید: برای این شناخت دو طریق وجود دارد یکی آن است که نور هدایت الهی، رهبرِ محقق گردد و هستِ حقیقی که همان وجودِ حق است بر دلِ او بتابد و بداند که غیر از وجودِ حقیقی، هست دیگری وجود ندارد وهمه موجودات و اشیاء، خیالی و انعکاس وجود حقند یعنی عارف به علم الیقین برسد. چنین شخصی بطور اولیه شک و شبهه ای در این موضوع ندارد. دوم آن است: شخص بطور اولیه چنین استعدادی را ندارد و بلکه به طریق کشف و شهود و با هدایت و ارشاد یک عارف کامل سیر الی الله داشته باشد و به تدریج وجود مجازی خود را دربازد و بالاخره به مقام فناء برسد و اول با عین الیقین و سپس با حق الیقین عارف بالله شود. مصرع اول حاکی از روش اول و مصرع دوم بیانگر روش دوم است. 399    وجود تو همه خار است و خاشاک    برون انداز از خود جمله را پاک راه سالک برای رسیدن به حقیقت وجود، این است که وجود مجازی خود را از خود دور بیندازد و از هستی خود خلاص یابد. به همین جهت شیخ وجود خود شخص را به عنوانِ موانعِ راه منظور فرموده و به طریق ارشاد گفته است که وجود تو به منزلۀ خار و خاشاک یعنی موانع راه است پس برای رسیدن به حقیقت تمام این موانع را بر طرف کن و جملگیِ این خار و خاشاک را از خود بیرون بینداز و از هستی خود، خودت را پاک و مبرا کن. 400       برو تو خانۀ دل را فرو روب      مهیا کن مقام و جای محبوب در نظر این طایفه، مشاهدۀ جمال حق با دل است. دل باید مانند آئینه ای، صاف و شفاف باشد که  قدرت و توانایی شهود حق را داشته باشد. بنابراین شیخ به طریق ارشاد می فرماید که برو دل خود را از خار و خاشاک، رفت و روب کن و آن را آماده کن تا محل تجلی ذات احدیت گردد. 401    چو تو بیرون شوی او اندر آید     به تو، بی تو جمال خود فزآید چون حق در پردۀ هر تعینی مستور است هر گاه پردۀ تعیّن که مانع رویت حق است از میان برخیزد، حق ظاهر می شود و سالک بدون حجاب با دیدۀ حق بین، حق را می بیند. بنابـراین شیـخ می فرماید: چون تو بیرون شوی یعنی تعینات خود را از خود دور کنی، او اندر آید یعنی ذات حقیقی وارد می شود و ذات حقیقی جمال خود را بدون تو به تو نشان می دهد. 402     کسی کو از نوافل گشت محبوب     به لای نفی کرد او خانه جاروب این بیت اشاره به این حدیث قدسی است. «لاَ یَزَالُ عَبْدِی یَتَقَرَّبُ إِلَیَّ بِالنَّوَافِلِ مُخْلِصاً لِی حَتَّی أُحِبَّهُ فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ کُنْتُ سَمْعَهُ اَلَّذِی یَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ اَلَّذِی یُبْصِرُ بِهِ وَ یَدَهُ اَلَّتِی یَبْطِشُ بِهَا». مفهوم آن است سیر الی الله بدون نوافل و عمل به احکام شرعی میسر نیست و در بین نوافل و عبادات بالاترین عبادت ذکر است و در بین اذکار بالاترین عبادت «لا اِلهَ‌ اِلَّا ‌اللهُ» است چون در این ذکر نفی و اثبات وجود دارد نفی از هر چه غیر از خدا هست و سپس اثبات وجود خدا در دل، بنابراین در مصرع دوم فرموده است: سالک کسی است که خانۀ دل را با ؛لای؛ نفی یعنی ذکر «لا اله الا الله» جاروب کند. 403       درون جان محبوب او مکان یافت    ز بی یسمع و بی یبصر نشان یافت مصرع اول بدین صورت نیز آمده است «درون جای محمودان مکان یافت» در بیت قبل فرموده بود که شخص با عمل به نوافل محبوب می شود حال در این بیت می فرماید هر کسی محبوب شود و دل خود را با ذکر «لا اِلهَ‌ اِلَّا ‌اللهُ» جاروب کند، در آن صورت این دل شایسته تجلی ذات احدیت می گردد و او در این خانه و در این روح مکان یافته،  نشان از «بی یسمع و بی یبصر» می یابد. این عبارت بخشی از حدیث قدسی است که در بیت بالا آوردیم. 404    ز هستی تا بود باقی بر او شَین    نیابد عِلم عارف صورت عین شین به فتح اول به معنی ننگ و عار است. در راه سیر الی الله باقی ماندن ذره ای از وجود خود، عار وننگ است و مانع وصول حق است. بنابر این شیخ می فرماید: تا زمانی که از خودی وهستی سالک باقی باشد و به مقام فناء فی الله نرسد. در این صورت علم الیقین عارف به عین الیقین تبدیل نمی شود. در مرحلۀ  علم الیقین عارف می داند که وجودی جز ذات احدیت نیست ولی هنوز برای او عینیت پیدا نکرده است. در حالت عین الیقین این علم به عین تبدیل می شود با چشم دل، این حقیقت را می بیند که جز ذات احدیت موجودی دیگر نیست. 405     موانع تا نگردانی ز خود دور      درون خانۀ دل نایدت نور موانع سیر الی الله عصیان، خباثث، اقوال و اعمال ردیه، اخلاق و اوصاف ذمیمه است تا سالک به طریق توبه و طهارت این موانع را از خود دور نکند، نور حقیقی ذات  احدیت به درون خانۀ دل او راه نمی یابد. 406  موانع چون در این عالم چهار است     طهارت کردن از وی هم چهار است موانع از نظر جزئیات به تعداد زیادند ولی از نظر کلی به چهار گروه می توان دسته بندی کرد. به همین مناسبت شیخ فرموه که موانع در این عالم چهار تا است، راه از بین بردن آن ها نیز که به طهارت  تعبیر می شود، چهار تاست. در ابیات بعد این چهار تا را بیان می کند. 407     نخستین پاکی از احداث و انجاس      دوم از معصیت وز شرّ وسواس اولین مانع عبارت از حَدَث و نجاست های ظاهری است که بدون پاک کردن آن ها وضو کردن ممکن نیست. دومین مانع نیز وسوسه های شیطانی است که در دل انسان جای می گیرد. 408   سیوم پاکی ز اخلاق ذمیمه است      که با وی آدمی همچون بهیمه  است مانع سوم اخلاق ذمیمه مانند شهوت، غرور ، غضب، بخل ، حرص، کبر، حب جاه، حب دنیا و امثال آن است تا انسان خود را از این اخلاق مذموم پاک نکند، مانند چهار پا و حیوان است وباید خود را برای رسیدن به ذات احدیت از این اخلاق ذمیمه پاک کند. پاک کردن موانع اول ودوم که در بیت قبل گفته شد راه شریعت است و پاک کردن مانع سوم که در این بیت گفته شد راه طریقت است. 409    چهارم پاکی سِرّ  است از غیر      که اینجا منتهی می گرددش سیر سِرّ به معنی قلب است. شخص سالک باید دل خود را از غیر  پاک کند. او وقتی دل خود را از غیر پاک کرد، چیزی غیر از خدا در دلش باقی نمی مانَد و بی مزاحمتِ غیر، حق را می بیند. اگر سالک به این مرتبه برسد، سیر الی الله او پایان پذیرفته، به ذات احدیت می رسد. پاک کردن قلب، از این موانع راه حقیقت است. برای توضیح بیشتر باید گفت: همانگونه که در شریعت بدون پاک کردن جامه، وضو و نماز صحیح نیست، در طریقت نیز بدون پاک کردن روح خود از اخلاق ذمیمه نماز نتیجه ای ندارد. در حقیقت بدون پاک کردن دل از نجاستِ غیریت، نماز سالک موجب وصول حق نمی گردد. 410   هر آن کو کرد حاصل این طهارات      شود بی شک سزاوار مناجات مناجات در این بیت به معنی نماز است. به مصداق «الصَّلاةُ مِعْراجُ الْمُؤْمِن» باید دانست نهایت صلوة، کمال قرب ومواصلت حقیقی سالک به ذات احدیت است. هر کسی این چهار طهارت را انجام داد، بــدون شک او شایسـتۀ نمــازی می شود که او را به وصول حقیقت رهنمون می گردد. 411   تو تا خود را به کلّی در نبازی      نمازت کی شود هرگز نمازی در بیت قبل  گفته شد: نماز واقعی آن است که انسان را به خدا برساند. آن نماز مخصوص عارفان کامل است که راه حقیقت را طی می کنند. عرفان کامل نیز وقتی میسوراست که انسان تمام تعینات را که پرده ای بین او و حقیقت مطلق هستند کنار بزند. لذا شیخ به طریق تنبیه می فرماید: تا تو خودی خودت را در نبازی کی لایق و شایسته چنین نمازی می شوی. 412    چو ذاتت پاک گردد از همه شَین       نمازت گردد آنگه قرة العین این بیت اشاره به این حدیث است «حُبِّبَ الیَّ مِن دنیاکم ثلاثٌ: النساءُ و الطّیب و جُعلت قُرّةُ عینی فی الصَّلاةِ.» پیغمبر می فرماید که من از دنیای شما سه چیز را دوست دارم عطر، زن، نماز که نور چشم من است. شیخ می فرماید: اگر ذات تو از همه عیب ها پاک گردد  یعنی از خودی خودت پاک شوی و تویی تو به کلی محو و متلاشی گردد، تو در آن زمان می توانی شایسته این حدیث گردی و نماز تو قرة العین پیغمبر گردد در این حالت تو عارف به سّر وحدت می گردی و با نور الهی چشم بصیرت تو روش می گردد و متوجه می شود که مایی و توییِ همه، پردۀ جمال رویت حق بوده است. 413    نماند در میانه هیچ تمییز       شود معروف و عارف جمله یک چیز شیخ می فرماید: وقتی تو به این مقام رسیدی خواهی دید هیچ موجودی  غیر خدا نیست و تمییز که عبارت است فرق قایل شدن بین عابد و معبود، یعنی دویی انگاشتن از بین می رود. در این مقام عارف و معروف، عابد و معبود، تابع متبوع همه، یک چیز می گردد و آن یک چیز غیر از ذات اقدس الٰهی نیست.
user_image
محسن جهان
۱۴۰۱/۱۰/۱۱ - ۰۴:۱۸:۵۴
تفسیر ابیات ۱ و ۲  فوق: شیخ می‌فرماید: آن‌کس معنای وحدت مطلق را درک می‌کند که، در بند مکان و زمان نباشد. به عبارت دیگر فضای یکتایی خارج از بعد مکان و زمان است و احاطه بر کل نظام هستی دارد. عارف و سالک طریق الله نسبت به وجود مطلق حق معرفت باطنی داشته، و آن واجب الوجود را در کشف و شهود عالم ظاهر می‌داند.
user_image
یزدانپناه عسکری
۱۴۰۲/۰۲/۱۳ - ۲۱:۰۱:۳۴
2- دل عارف شناسای وجود است - وجود مطلق او را در شهود است [سید حسین نصر] رسیدن به یک درک عقلانی از معنای «وجود مطلق» برابر است با فهم «سرمد». [یزدانپناه عسکری] درک سرمد و تجربه تعقل قلب در مرز ابدیت راهگشای تجلی بی‌صورت و آزادی مطلق در «وجود مطلق» است. __________ معرفت و امر قدسی، سید حسین نصر، ترجمه فرزاد حاجی میرزائی نشر و پژوهش فرزان روز 1383- ص 185