
شیخ محمود شبستری
بخش ۵۶ - جواب
شراب و شمع و شاهد عین معنی است
که در هر صورتی او را تجلی است
شراب و شمع سکر و نور عرفان
ببین شاهد که از کس نیست پنهان
شراب اینجا زجاجه شمع مصباح
بود شاهد فروغ نور ارواح
ز شاهد بر دل موسی شرر شد
شرابش آتش و شمعش شجر شد
شراب و شمع جام و نور اسری است
ولی شاهد همان آیات کبری است
شراب بیخودی در کش زمانی
مگر از دست خود یابی امانی
بخور می تا ز خویشت وارهاند
وجود قطره با دریا رساند
شرابی خور که جامش روی یار است
پیاله چشم مست بادهخوار است
شرابی را طلب بیساغر و جام
شراب باده خوار و ساقی آشام
شرابی خور ز جام وجه باقی
«سقاهم ربهم» او راست ساقی
طهور آن می بود کز لوث هستی
تو را پاکی دهد در وقت مستی
بخور می وارهان خود را ز سردی
که بد مستی به است از نیک مردی
کسی کو افتد از درگاه حق دور
حجاب ظلمت او را بهتر از نور
که آدم را ز ظلمت صد مدد شد
ز نور، ابلیس، ملعونِ ابد شد
اگر آیینهٔ دل را زدوده است
چو خود را بیند اندر وی چه سود است
ز رویش پرتوی چون بر می افتاد
بسی شکل حبابی بر وی افتاد
جهانِ جان در او شکلِ حباب است
حبابش اولیائی را قباب است
شده زو عقل کل حیران و مدهوش
فتاده نفس کل را حلقه در گوش
همه عالم چو یک خمخانهٔ اوست
دل هر ذرهای پیمانهٔ اوست
خرد مست و ملایک مست و جان مست
هوا مست و زمین مست آسمان مست
فلک سرگشته از وی در تکاپوی
هوا در دل به امید یکی بوی
ملایک خورده صاف از کوزهٔ پاک
به جرعه ریخته دردی بر این خاک
عناصر گشته زان یک جرعه سر خوش
فتاده گه در آب و گه در آتش
ز بوی جرعهای که افتاد بر خاک
برآمد آدمی تا شد بر افلاک
ز عکس او تن پژمرده جان یافت
ز تابش جان افسرده روان یافت
جهانی خلق از او سرگشته دائم
ز خان و مان خود برگشته دائم
یکی از بوی دردش ناقل آمد
یکی از نیم جرعه عاقل آمد
یکی از جرعهای گردیده صادق
یکی از یک صراحی گشته عاشق
یکی دیگر فرو برده به یک بار
می و میخانه و ساقی و میخوار
کشیده جمله و مانده دهن باز
زهی دریا دل رند سرافراز
در آشامیده هستی را به یک بار
فراغت یافته ز اقرار و انکار
شده فارغ ز زهد خشک و طامات
گرفته دامن پیر خرابات
تصاویر و صوت



نظرات
ناشناس
امین کیخا
امین کیخا
روفیا
روفیا
روفیا
Hamishe bidar
روفیا
علی
دکتر امین لو
پاسخ سؤال در مورد شمع، شاهد و شراب پرداخته، سپس به
پاسخ سؤال مربوط به خرابات خواهد پرداخت. 806 شراب و شمع و شاهد عین معنی است که در هر صورتی او را تجلی است شیخ می گوید: اگر به شراب، شمع و شاهد بنگریم، عین معنی است، زیرا آنچه که در جمیع اشیاء تجلی نموده است، حقیقتی است که غیر آن حقیقت، موجود حقیقی دیگری نیست، برای اینکه غیر حق، عدم و نمود بی بود می باشد و تمام موجودات در واقع عین آن معنی و حقیقت می باشند. نکته ای که ذکر آن در اینجا لازم است، این است که شیخ جواب این سؤال را بر طریق مشرب عرفانی شیخ محی الدین ابن عربی بیان فرموده اند. سؤال قبلی هم که در مورد چشم، لب، زلف، خط و خال بود، می توانست جوابش بر همین سیاق باشد ولی در آنجا بر این سیاق
پاسخ نداده اند، علتش در طرح خود سؤال است، چون در آن سؤال، سایل بیان فرموده بود که «چه خواهد مرد معنی زان عبارت» سیاق این سؤال نشان می دهد، سایل آن معانی خاص را می طلبد که آن ها بر ارباب حال منکشف بوده و بر آن روش عاملند، در صورتی که سیاق سؤال اخیر به نحوی است که سایل می خواهد بداند، معانی این الفاظ در مشرب عرفان چیست و فعلاً کاری بر آن ندارد که آیا معانی موارد اخیر برای اهل حال معلوم است یا نیست یا به آن ها عاملند یا نه. این تفاوت از سیاق سئوالات به خوبی مشخص می شود. البته شیخ در بیت بعدی جواب سؤال بر سیاق اهل حال را نیز
پاسخ خواهد داد. 807 شراب و شمع، ذوق و نور عرفان ببین شاهد که از کس نیست پنهان می فرماید: شراب عبارت است از ذوق و حالی است که از مشاهدۀ جلوۀ محبوب حقیقی بر دل عاشق سالک روی می نماید. شمع عبارت است از نور عرفان که در دل عارف صاحب شهود منور می گردد. همچنین شاهد، حق است به اعتبار ظهور و حضور. به همین جهت شیخ می فرماید: شاهد از کسی پنهان نیست و انسان باید به عین الیقین، نظارۀ تجلیات الهی بنماید، برای اینکه او در غایت ظهور است و اما به سبب مایی و تویی، من و تو از وی محجوبیم. 808 شراب اینجا زجاجه، شمع مصباح بود شاهد، فروغ نور ارواح شراب در اینجا که محل بیان حالات ارباب حال و کمال است، زجاجه است و زجاجه عبارت از صور مظاهر حسیه می باشد. حق در عالَمِ مثال که برزخ میان غیب و شهادت است، برای تأنیسِ سالکِ مبتدی که هنوز به مرتبه شهود و جمال مطلق نرسیده است به آن صور ظاهر می شود و این را تجلیات افعالی گویند و حق در این مرحله به صورت اشیاء ظاهر می شود و در اصطلاح صوفیه این مرتبه را تأنیس می گویند. شمع نیز مصباح و چراغ آن تجلی است. شاهد فروغ و روشنی نور ارواح است، یعنی فروغ نور تجلی است که مخصوص ارواح طیبه است و این مرتبه را تجلی نوری گویند که بالاتر از مرتبۀ تأنیس است. تجلی که موسی علیه السلام از شجره مشاهده نمود از از این نوع بود. در انطباق داستان حضرت موسی با مفهوم این بیت باید گفت که شراب یا زجاجه، دل حضرت موسی بود شمع یا مصباح همان شجری بود که نور از او ساطع گشت و شاهد، آن نوری بود که از آن درخت تابان شد و شرارۀ آن بر دل موسی نشست و او را از خود بی خود کرد بیت بعدی این معنی را بیان می کند 809 ز شاهد بر دل موسی شرر شد شرابش آتش و شمعش شجر شد از شاهد که فروغ و روشنی نور تجلی است، بر دل موسی شرر شد، یعنی آتش در دل موسی افتاد و شراب موسی آتش شد، یعنی دل موسی آتش شد و به عبارت دیگر از مشاهدۀ آن آتش، ذوق و شوق در دل موسی پیدا شد و شمع موسی شجر شد، یعنی چنانچه از شمع نور می تابد، از آن درخت نیز نور تجلی بر موسی تابید. 810 شراب و شمعِ جان آن نور اسراست ولی شاهد همان آیات کبری است در انطباق با معراج پیغمبر ما، مصادیق شراب، شمع و شاهد بدین ترتیب است: شراب و شمع عبارت از نور اسری است. چنانچه روایت شده است عایشه از حضرت پیغمبر پرسید آیا پروردگارت را دیدی فرمود: «نوراً انی اراه» یعنی نوری دیدم ولی در جواب بعضی صحابه که درک بیشتری داشتند فرمود: «نوراً إنّی أراهُ نور اسری» یا به تعبیر دیگر فرمود: «رأیتُ ربّی فی أحسنِ صورته» یعنی من پروردگام را در زیبا ترین چهره دیدم. ولی مصداق شاهد در معراج پیغمبر همان آیات کبری است و مراد از آیات کبری تجلیات اسمایی و صفاتی است که شهود آن به صورت جامعیت، مخصوص دل مبارک آن حضرت بود. 811 شراب و شمع و شاهد جمله حاضر مشو غافل زشاهد بازی آخر یعنی اگر کمال نبوت به وجود حضرت خاتم الانبیاء ختم شده است ولی ذوق و مشاهدۀ تجلیات اسمایی و صفاتی که به شراب، شمع و شاهد تعبیر می گردد، چون مخصوص ولایت است و ولایت نیز باقی است، پس شراب، شمع و شاهد نیز جمله حاضر و با تو همراهند. بنابراین تو نباید در حجاب غفلتِ هستی و خود بینی محجوب شوی و از شاهد بازی غافل شوی و از مشاهدۀ جمال محبوب بازمانی. 812 شراب بیخودی درکش زمانی مگر از دست خود یابی رهایی شراب بیخودی، محو و فنا درکش تا به دولتِ هستی برسی و بدینوسیله شاید از دست تعین خود که حجاب عاشق از معشوق است، رهایی یابی و به دیدار جمال جانان که غایت مطلوب و مقصود است، برسی. 813 بخور می، تا زخویشت وا رهاند وجود قطره با دریا رساند یعنی می و شراب تجلی جمال محبوب مطلق را نوش کن تا تو را از خودیِ خود وا رهانده و مست و فانی سازد و به سبب رفع تعین از هستیِ مجازی ترا که به منزلۀ قطره ای هستی به دریایِ اعظمِ حقیقتِ مطلق برساند 814 شرابی خورکه جامش روی یار است پیاله چشم مست باده خوار است شرابی بخور که جام آن شراب، روی یار است، چون مستی و بیخودی سالکان از بادۀ تجلی جمال محبوب است که به سبب مشاهدۀ آن جمال، سکر و مستی بر عاشق مستولی می گردد. در مصرع دوم می فرماید: شرابی بخور که پیالۀ آن، چشم مست باده خوار است. یعنی شراب تجلی جمال محبوب هم به پیالۀ شراب محبوب نوش کن. لازم به یادآوری است که چشم محبوب، خودش مست و باده خوار است و مستی و باده خواری از صفات چشم محبوب است از طرفی خود چشم محبوب، پیاله است که در واقع ساقی و باده خوار هر دو یکی است. 815 شرابی می طلب بی ساغر و جام شراب باده خوار و ساقی آشام شرابی که در این بیت به آن اشاره رفته است، شراب تجلی ذاتی است. این شراب نه ساغر دارد و نه جام، این شراب باده خوار و ساقی آشام می باشد. سابقاً اشاره شده است که مستلزم تجلی ذاتی، فنای مطلق تعینات است و در مقام و اطلاق ذاتی امتیازی وجود ندارد و تجلی ذاتی، تمام امتیازات و تعینات را مرتفع می سازد. به عبارت دیگر امتیاز باده، باده خوار، ساقی، ساغر و جام مربوط به مرتبۀ تنزل ذات است به اسماء و صفات که مربوط به مرتبۀ ظهور است و در مرتبۀ تجلی ذاتی همه فانی و نیست می شوند. لازم به یادآوری است، این معانی که شیخ در این ابیات ادا نموده است، همه حالات و مشاهدات ارباب کشف و شهود است که بی تأویل برآن ها روی نموده و به عین الیقین مشاهده نموده اند. سالکان که به مرتبۀ تجلیات افعالی می رسند، حضرت حق را در عالم مثالی به صورت مظاهر محسوسه مانند انسان و غیره مشاهده می نمایند و «رأیت ربی فی احسن صورته» نشان از این حالت است. از بعضی اکابر صوفیه نیز یه طرق مختلف روایت شده است که حق ساقی گشته و شراب به ایشان می دهد و ایشان چون آن شراب را می نوشند، محو و فانی می شوند البته این مراتب جز ارباب شهود که به آن مراتب رسیده اند، برای کسان دیگر میسر نیست. 816 شرابی خور ز جام وجه باقی سقا هم ربهم او راست ساقی این بیت اشاره به این آیه کریمه است: «وَسَقَاهُمْ رَبُّهُمْ شَرَابًا طَهُورًا» می فرماید: شراب تجلی را از جام وجه باقی که عبارت از همان حق است بخور و در معنی آیه کریمه«وَسَقَاهُمْ رَبُّهُمْ» تأمل نما و ببین که به فرمودۀ قرآن برای کسی که از جام وجه باقی شراب می خورد، ساقی خود حق است و او در شهودِ جمال حق، مست و خراب است. 817 طهور آن مِی بود کز لوث هستی ترا پاکی دهد در وقت مستی شراب طهور که در قرآن به آن اشاره شده است نوع عالی شراب است که سالک را از لوث و ناپاکیِ هستیِ مجازی و تعین در وقت ذوق و مستی رهانده، پاک می سازد. 818 بخور می، وا رهان خود را ز سردی که بد مستی بِه است از نیکمردی شیخ می فرماید: مِی محبت و عشق را که وسیلۀ وصول به مشاهدۀ جمال محبوب است، بخور و خود را از سردی و افسردگی که لازمۀ زاهدان ظاهراً آراسته و باطن آلوده به صفات ذمیمه است وا رهان. در مصرع دوم می فرماید: بدمستی که عدم تقید به قیود صوری است بسیار بسیار بهتر است از آن نیکمردی و زهد و سلامت ظاهری که دارای باطنی افسرده و آلوده به کبر و خودنمایی و حب جاه و شیادی می باشد 819 کسی کو فِتد از درگاه حق دور حجاب ظلمت او را بهتر از نور بدان که غرض از علوم و اعمال آن است که وسیلۀ قرب حق، معرفت و شناخت گردد. در واقع هدف نهایی، رسیدن به معبود است. مراد از حجاب ظلمت، معصیت است و مراد از نور، اعمال حسنه است، اگر معصیت موجب ندامت و بازگشت به حق شود، بهتر از اعمال به ظاهر حسنه است که موجب تکبر و غرور گردد و انسان را از خدا دور نماید. البته اعمال حسنه ای که انسان را به خدا نزدیک کند، نعم المطلوب است. و معصیتی که ندامت نداشته باشد بسیار بد است. در این بیت اعمال حسنه ای که موجب غرور می گردد با معصیتی که موجب ندامت می گردند، با هم مقایسه شده اند. لذا شیخ فرموده است: کسی که با اعمال به ظاهر صالح از درگاه حق دور بیفتد، بدتر از کسی است که معصیتی توام با ندامت دارد و این تاریکی بهتر از آن نور است. 820 که آدم را زظلمت صد مدد شد زنور، ابلیس ملعون ابد شد مصداق بیت فوق داستان آدم و ابلیس است، حضرت آدم معصیت نمود اما معصیتی که موجب ندامت او شد و گفت «رَبَّنا ظَلَمْنا» و همین ندامت موجب تقرب او به در گاه الهی گردید، لیکن ابلیس هزاران سال عبادت کرد اما این عبادت در او کبر و غرور به وجود آورد و موجب عصیان و نافرمانی او از خدا شد و از خدا دور گردید. پس گناه و معصیت آدم بهتر از عبادت شیطان بود. 821 اگر آنینۀ دل را زدوده است چو خود را بیند اندر وی چه سود است ارباب تصفیه و تزکیه آئینه دل را صیقلی می دهند تا جمال حق در آن آئینه مصفا تجلی کند، حال اگر این آئینه سبب خود بینی شود، نبودن آن بهتر از بودن آن است، چون سبب تکبر می شود و انسان را از خدا دور می کند. 822 ز رویش پرتوی چون بر مِی افتاد بسی شکل حبابی بر وی افتاد مراد از روی در مصرع اول و جه ذات حق است. مراد از مِی نیز می محبت ذاتی احدیت است که به حکم «فَاَحبَبْتَ اَن اُعْرَف» حب ظهور یافت و از خانه علم به صحرای عین تاخت و دریای ذات الهی به سبب طوفان این محبت متموج گشت و بسی شکل حبابی بر روی این دریا بوجود آمد شکل حبابی اشاره به تعینات و عالم کثرات است. چون هر چه هست، وجود حقیقی ذات احدیت است و تمام ممکنات مانند حبابی بر روی دریای حقیقت می باشند. پس معنی بیت چنین خواهد بود: وقتی از روی او یعنی وجه ذات احدیت پرتوی بر می که عبارت از حب ظهور ذات احدیت است تایید، بر روی این می که مانند دریای عظیمی است، حباب های زیادی که همان عالم کثرات و تعینات است ، به وجود آمد. 823 جهان و جان بر او شکل حباب است حبابش اولیایی را قباب است مراد از جهان، عالم اشباح است و مراد از جان عالم ارواح است. می فرماید: هر دو عالم اشباح و ارواح بر دریای ذات که به اعتبار محبت به مِی تعبیر می شوند، مانند حبابی است، یعنی در حقیقت غیر از دریا هیچ نیست و عالم کثرات و ممکنات همه مثل حباب های روی دریا می باشند. این حباب ها، قباب و پرده اولیای حق گشته اند، چنانچه بحر وحدت در حباب تعینات مخفی و مستور است، اولیاء الله نیز در دریای وحدت مستغرق و در حباب تعین انسانی مستور و مخفی اند. 824 شده زو عقلِ کل حیران و مدهوش فتاده نفسِ کل را حلقه در گوش عقل، اول موجودی است از موجودات امکانی که از می محبت «فَاَحبَبْتَ اَن اُعْرَف» نوش کرده و مستِ محبت، حیران و مدهوش شده است. نفس کل نیز در مرتبۀ دوم از موجودات امکانی قرار دارد، حلقه در گوش افتاده و مطیع و منقاد اوامر است. در مقام طلب و محبت قائم ایستاده که هیچ از آن مرتبه تجاوز ننماید. 825 همه عالم چو یک خمخانۀ اوست دلِ هر ذره ای پیمانۀ اوست همه عالَم از غیب و شهادت مانند خمخانۀ اوست، یعنی تمام موجودات پر از شرابِ هستی او گشته اند و هر ذره از ذرات موجودات به حسب قابلیت خود پیمانۀ شراب محبت حق هستند و پیمانۀ همه موجودات از این شراب پر است. به تکرار در ابیات بالا گفته شد که مراد از شراب همان می محبت ظهور ذات احدیت است که در هر یک از تعینات و کثرات ظهور نموده است. 826 خرد مست و ملایک مست و جان مست هوا مست و زمین مست و زمان مست مست بودن اشاره به خوردن می محبت است و می محبت نیز حسب ظهور الهی در عالم کثرات و ممکنات است، پس معنی بیت چنین خواهد بود که هر چه هست از این می محبت خورده و از نیست به هست آمده اند، یعنی هستی همه موجودات وابسته به تجلی وجود ذات احدیت است. ۸۲۷ فلک سرگشته از وی در تکاپوی هوا در دل به امید یکی بوی یعنی فلک از آن می محبت «فَاَحبَبْتَ اَن اُعْرَف فَ» نوشیده به واسطۀ آن دائماً سرگشته وحیرت زده در تکاپوست و در طلب دوست، گِرد عالَم معلق زنان می گردد و هوا و عشق در دل فلک به امید یک بوی است که از نفحات تجلی جمال محبوب به وی برسد و یا آنکه به امید یک بویی است که در فطرت به او رسیده و اینک طالب و خواهان آن بو است. به علت آنکه هوا در جوف فلک است، در این بیت عبارت هوا در دل بسیار ظریف آمده است. 828 ملایک خورده صاف از کوزۀ پاک به جرعه ریخته دُردی بدین خاک ملائک و فرشتگان میِ صاف (ناب) محبت را از کوزۀ پاک خورده و نوش کرده اند. صاف اشاره به آن است اول فیضی که از مبدأ فیّاض، فایض می گردد بدون واسطه به ارواح مقدسه می رسد، بنابراین کاملاً صاف است و پس از آن، فیض به عرش، اجسام فلکی، عناصر چهارگانه و موالید سه گانه می رسد. کوزۀ پاک اِشعار برآن دارد که چون ملایکه ارواح مجرده اند، حقیقت و تعین ایشان که پیمانه آن شراب است از کدورت معراست. در مصراع دوم فرموده «به جرعه ریخته دُردی بدین خاک»، ریختن دُردی برخاک اشاره به آن است که اسفل سافلین مراتب تنزل، مرتبۀ خاک است و ملایک به یک نوشیدن و باز خوردن آن مِی، دُردی او را بدین خاک تیرۀ ظلمانی ریخته اند. (ضمناً ریختنِ دُردِ شراب به خاک شیوة میخوارگان است.) 829 عناصر گشته زان یک جرعه سرخَوش فتاده گه در آب و گه در آتش عناصر اربعه آب، آتش، باد و خاک از آن جرعۀ دُردی که ملایک بر خاک ریختند از غایت اتحادی که با یکدیگر داشتند به اتفاق نوش کردند و سرخوش و مست گردیدند. همچنین از غایت شوقی که از آن جرعه دست داده از تاب آن عشق، گاه در آب عرق، غریق افتاده اند و گاهی در آتش طلب سوزانند. عناصر گه در آب افتاده اند و گه در آتش، تعبیر بسیار ظریفی است. 830 ز بوی جرعه ای کافتاد برخاک برآمد آدمی تا شد بر افلاک از بوی و لذت آن جرعۀ دُردی که برخاک افتاد. آدمی سر از خاک تیره برآورد و چنان عالی بزرگ شد که از غایت عُلُوّ مرتبه بر افلاک برآمد یعنی از مرتبۀ افلاک و ملائکه نیز بالاتر رفت. انسان به واسطۀ آن که مُرکّب است از غایت پستی که همان عنصر خاک است و از غایت علو که همان روح اضافی است به حکم «فَنَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی» به همین مناسبت مسجود ملایک است. پس هر آئینه خمیرۀ طینت آدمی از جهت آنکه از آن دُردی که بر خاک ریخته شده، به وجود آمده است از نظر صوری ناقص می نماید ولی در حقیقت به سبب جامعیت، درغابت کمال است. از این جهت است که شرابِ تجلیِ وجهِ باقی به تمامت حُسن، فقط در ظرف دل و حقیقت انسان کامل گنجایی دارد. 831 ز عکس او تن پژمرده جان گشت زتابَش جانِ افسرده روان گشت از انعکاس آن می محبت ذاتی، تن و جسم پژمرده جان گشت یعنی روح یافت و از تابش حرارت آن میِ محبتِ ذاتی، جانِ افسرده روان گشت یعنی کمر شوق و عشق بر میان بست و راه در طلب نهاد و هوای رجوع به مبدأ اصلی در دلش پدید آمد. 832 جهانی خلق از او سرگشته دایم ز خان و مان خود برگشته دایم به واسطۀ آثار آن می محبت ذاتی، خلق عالم دایماً سرگشته و متحیرند و سرگردان عشق و طلب بوده، محبوب حقیقی را می جویند و از غایت دَرد طلب و سوز محبتی که دارند، دائماً از خانمان و منزل خود برگشته اند و گِرد عالم به پای سعی دوان بوده و دست حیرت بر سر زنان می گردند و مرشد و هادی می طلبند تا آنان را به وصال محبوب رهنمایی کند. 833 یکی از بوی دُردش عاقل آمد یکی از رنگ صافش ناقل آمد گروهی از بوی دُرد آن می محبت عاقل آمدند یعنی طریق عقل را گزیدند، مانند حکما و فلاسفه که راه عقل می جویند. چون استدلالات عقلی در معرفت الله کافی و وافی نیست، هر آئینه غیر از بویی از آن حقیقت چیزی به مشام ایشان نمی رسد. گروهی دیگر راه رسیدن به حق را دلایل نقلی گزیدند، مانند علمای ظاهر که نقل را به عقل مقدم می دارند و چون ایشان ناقل از انبیاء و اولیاء هستنند، نقل ایشان از رنگ صاف خواهد بود. این مرتبه اعلی از حالت اول است ولی هر دو گروه چون ذوق و وجدان ندارند، رنگ و بویی بیش نیافته و به حقیقت نرسیده اند. 834 یکی از نیم جرعه گشت صادق یکی از یک صراحی گشت عاشق گروهی از ارباب ذوق قدم از مرتبه رنگ و بوی بالاتر گذاشته و از ذوق وجدان بهره مند گشته و با نوشیدن نیم جرعه از آن می محبت ذاتی، صادق و ثابت گشته و قدم در راه محبت حق گذاشته اند و این مرتبۀ نجبا و ابرار است. گروهی دیگر از اهل ذوق که مقام آن ها بالاتر است یک صراحی از آن می محبت فطری نوشیده و عاشق گشته اند. شارب آن صراحی، شراب محبت و عشق از خم و سبوی تجلیات اسمایی و صفاتی می نوشد واین مقام اوتاد است 835 یکی دیگر فرو برده به یک بار خم و خمخانه و ساقی و میخوار گروهی دیگر که مقامشان عالیتر بوده و اقطاب هستند، از تمام قیود مراتب کثرات افعال، اسماء و صفات آزاد شده و به مقام اطلاق ذاتی پیوسته اند. این گروه، مستِ شراب جام تجلی گشته و به مقام فناء فی الله و سپس به مقام بقاء بالله رسیده و یکباره خم، خمخانه، ساقی، میخوار را فرو برده و مست ازل و ابد گشته اند. خم عبارت از اعیان کثرات است، خمخانه مرتبه علم و امتیاز اسماء است، ساقی عبارت از ذات است به اعتبار حب ظهور و میخوار، خِرَد است. 836 کشیده جمله و مانده دهن باز زهی دریادل و رند سرافراز این گروه بقدری تشنه می محبت هستند، با وجود اینکه خم، خمخانه، ساقی و میخوار را فرو برده اند، باز سیراب نشده و دهانشان برای نوشیدن باز مانده است و دائم «هَلْ مِنْ مَزیدٍ» زده، زیاده می طلبند، چون اطلاق ذاتی وسیع تر از آن است که به این مذکورات بگنجد. در مصرع دوم با لحن تعجب می فرماید: زهی دریادل، یعنی دلشان به اندازة کل دریای هستیِ مطلق شده، جمیع کثرات و تعینات را از خود دور کرده اند و زهی رند سرافراز، یعنی هیچ مرتبۀ مخلوقی به مقام رفیع آنان نمی رسد. 837 درآشامید هستی را به یکبار فراغت یافته ز اقرار و انکار این گروه، هستی عالم را به یک باره به جهت وسعت شرب و استعداد، در آشامیده اند و تعین و نقش هستی بر لوح وجود باقی نگذاشته اند. این گروه فارغ از اقرار و انکار گشته اند، زیرا او نه انکار کسی دارد و نه پروای این دارد که دیگران او را انکار و اقرار کنند، چون انکار و اقرار از لوازم مَنیّت، توهم و دویی می باشد، در صورتیکه این افراد از این همه قیود معرا و مبرا گشته، هستی آن ها از بین رفته و به وجود حق قائم گشته اند. 838 شده فارغ ز زهد خشک و طامات گرفته دامن پیر خرابات این گروه چون هستی عالم را محو گردانیده و به مقام فناء فی الله رسیده اند، از زهد خشک و طامات که از لوازم دویی و مَنیّت است، فارغ گشته اند. زهد خشک آن است که صورت ظاهر، زهد باشد ولی در باطن از معنویت خبری نباشد و طامات عبارت است از خود فروشی و بیان کلماتی است که موجب فریبندگی عوام و تسخیر ایشان گردد. این گروه دامن پیر خرابات را هیچ وقت رها نمی سازند، چون با دست همت و در اثر ارشاد و راهنمایی اوست که جمیع رسوم و عادات را ترک کرده و این همه کمالات نصیب آن ها شده است. چون به راهنمایی او به این مقام رسیده اند، بنابراین هیچ وقت دامن او را از دست نمی دهند تا با ارشاد او از مرتبۀ تلوین عبور کرده و به مقام تمکین رسیده، هر لحظه به کمال و جمال دیگر نایل شوند. (تناوب مستی و خماری را تلوین گویند که حالت مبتدیان است.)