شاهدی

شاهدی

شمارهٔ ۱۰۱

۱

خواهم که با تو قصه خود در میان نهم

چون بینمت ز شوق گره بر زبان نهم

۲

بر لوح جان نماند گمان و خیال و وهم

از بس که داغ درد تو بر لوح جان نهم

۳

دارم هوای آنکه شوم خاک پای تو

من کز شرف قدم به سر فرقدان نهم

۴

نقش دهان تنگ تو چون آیدم به دل

مهر نگین ختم سلیمان بدان نهم

۵

گر پسته دم زند ز دهان تو باک نیست

مغزش کنم ز غیرت و اندر دهان نهم

۶

جانا بگو که شاهدی از خادمان ماست

کآیم رخ نیاز بر آن خاندان نهم

تصاویر و صوت

دیوان شاهدی به ضمیمهٔ کتاب تحفهٔ شاهدی  » تصویر 86

نظرات