شاهدی

شاهدی

شمارهٔ ۱۰۲

۱

به عشق آن میان شد مدتی با من سمر بندم

همی خواهم که من با کاکلش سودا به سر بندم

۲

به زنجیر سر زلفش دلم در قید محکم بود

فروزان کاکلش بر سر بهر سو بند بر بندم

۳

دلم بگرفت در غربت کجایی ساربان آخر

کزین دهر خراب آباد رخت خویش بربندم

۴

چو از خلق جهانم می رسد محنت به هر جایی

به کنج عزلتی بنشینم و بر خلق در بندم

۵

چو از روز ازل با یار ما ر ا عهد محکم بود

بگو ای شاهدی من دل به دلدار دگر بر بندم

تصاویر و صوت

دیوان شاهدی به ضمیمهٔ کتاب تحفهٔ شاهدی  » تصویر 87

نظرات