
شاهدی
شمارهٔ ۱۰۲
۱
به عشق آن میان شد مدتی با من سمر بندم
همی خواهم که من با کاکلش سودا به سر بندم
۲
به زنجیر سر زلفش دلم در قید محکم بود
فروزان کاکلش بر سر بهر سو بند بر بندم
۳
دلم بگرفت در غربت کجایی ساربان آخر
کزین دهر خراب آباد رخت خویش بربندم
۴
چو از خلق جهانم می رسد محنت به هر جایی
به کنج عزلتی بنشینم و بر خلق در بندم
۵
چو از روز ازل با یار ما ر ا عهد محکم بود
بگو ای شاهدی من دل به دلدار دگر بر بندم
تصاویر و صوت

نظرات