شاهدی

شاهدی

شمارهٔ ۱۰۵

۱

به پیش عارض او عرض آفتاب مکن

که آفتاب از او ذره ایست بی سر و بن

۲

محبت من و دلدار سابق از ازل است

از آن زمان که قلم رفت بر صحیفه کن

۳

به فکر آن دهن اندیشه کرده عقل بسی

نیافت در ره این نکته هیچ جای سخن

۴

شراب کهنه بده ساقیا که هست لطیف

به نوبهار گل تازه و شراب کهن

۵

چو شاهدی ز ره زهد و توبه باز آمد

به رغم مدعیان ساقیا قدح پرکن

تصاویر و صوت

دیوان شاهدی به ضمیمهٔ کتاب تحفهٔ شاهدی  » تصویر 89

نظرات