شاهدی

شاهدی

شمارهٔ ۱۰۸

۱

ما را درون پرآتش و غافل نگار از آن

لعلش شراب کوثر و ما را خمار از آن

۲

گفتم به طول عمر شود کارم از تو راست

جانم رسید برلب و بگذشت کار از آن

۳

روزی به عمر نسبت قد تو کرده ام

عمر دراز رفت و من شرمسار از آن

۴

پیکانها که در دلم از ناوک تو بود

بردم به زیر خاک بسی یادگار از آن

۵

عشقت چو در درون دل و جان قرار یافت

زین رفت عقل و دانش و صبر و قرار از آن

۶

دوران چرخ چون نبود بر مراد خود

ای شاهدی مکن گله روزگار از آن

تصاویر و صوت

دیوان شاهدی به ضمیمهٔ کتاب تحفهٔ شاهدی  » تصویر 91

نظرات